بحثي پيرامون توحيد،عدل و معاد
انسان در لابهلاي اين كلمات خداوند را ميبيند روشنتر از ديد چشم (از كتاب توحيد مفضل، ترجمه آيتالله العظمي فاطمي): آنچه در اينجا آمده: ترجمه حديثي از امام ششم جعفربنمحمد عليهماالسلام، كه در چهار نوبت در چهارروز به يكي از اصحابش مفضل بيان فرموده است.
بحثي پيرامون توحيد،عدل و معاد
بحثي پيرامون توحيد،عدل و معاد از آثار و بیانات حضرت آيت الله سید جوادسید فاطمي دام ظله
● انسان در لابهلاي اين كلمات خداوند را ميبيند روشنتر از ديد چشم (از كتاب توحيد مفضل، ترجمه آيتالله العظمي فاطمي):
آنچه در اينجا آمده: ترجمه حديثي از امام ششم جعفربنمحمد عليهماالسلام، كه در چهار نوبت در چهارروز به يكي از اصحابش مفضل بيان فرموده است.
امام به منظور هدايت و تنوير افكار گلهاي باغستان خلقت را از هم باز نموده آفريننده آنها را خاطرنشان مينمايد بطوريكه خوانندهي ما در لابلاي كلمات خداوند را ميبيند روشنتر از ديد چشم. (لازم به ذكر، آنكه قسمت اول حديث در اينجا آورده شده است)
مفضل يكي از اصحاب امام صادق(ع) است گويد:
آن روز پس از نماز عصر در روضهي پيغمبر(ص) بين قبر و منبر نشسته بودم كه خداوند سبحان چه مقام والائي از شرف و فضيلت به پيغمبراكرم عنايت فرموده كه هنوز امت نشناختهاند و بعضيها به آنها جاهل، در اين فكر بودم كه اين ابيالعوجاء (يكي از ملحدين زمان) آمد نشست جائيكه كلامش را ميشنيدم، تا او نشست مردي از يارانش نيز رسيد و در كنارش جا گرفت. ابنابيالعوجاء شروع به سخن نموده گفت: صاحب اين قبر به كمال عزت رسيد و شرافت را به جميع خصالش حيازت نموده بحظّ اعلي نائل شد، رفيقش گفت او فيلسوف بود ادعاي مرتبهي برتري كرد و براي اثبات مدعايش معجزههائي آورد كه عقلها را مبهوت كرد تا جائيكه وقتي عقلا و فصحا و خطبا دعوتش را پذيره كردند مردم فوجفوج در دينش داخل شدند، اسم خود را قرين اسم خدا نمود و بالاخره در هر شهر و ديار و هر نقطه از زمين كه دعوتش رسيده هر شبانه روز پنج نوبت با صداي بلند ندا ميدهند تا يادش هميشه تازه شود و دعوتش سست نگردد.
ابنابي العوجاء گفت درباره محمد سخن نگو عقل من دربارهي او حيران است در خصوص اصل و ريشه كه او برآن راه ميرود صحبت كن سپس در ابتدا پديدهها سخن به ميان آورد و خيال كرد كه آنها با اهمال و تصادف بوجود آمده و صنعت و تقديري بكار نرفته است بلكه تمام چيزها خودبخود بوجود آمده بدون مدبر و خالق و اين چنين دنيا از اول بوده و خواهد بود.
مفضل گويد: شنيدن اين سخن مرا بغضب درآورد در آن حال شدت غضب گفتم اي دشمن خدا ملحد شدي و منكر آفريدگارت گشتي خداوندي كه تو را در بهترين قواره ايجاد نموده و در بهترين صورت تصويرت كرده است و در احوالات مختلف سيرت داده تا به اينجا كه هستي رسانيده است، تو اگردر نفس خود تأمل كني و دقت حس و دركت بر تو راست بگويد دلائل ربوبيت و آثار صنع او را در خود بر پا ميبيني، گفت ببينم، تو اگر از اهل كلامي با تو از دريچه كلام وارد شوم و اگر حجت و دليلت ثابت شد تابعت شوم و اگر از اهل كلام نيستي تو كلامي نداري- و اگر از اصحاب جعفربنمحمد(ص) هستي او هرگز با ما چنين گفتگو نميكند ومثل تو با ما مجادله نمينمايد او از كلام ما بيشتر از آنچه تو شنيدي شنيده است اما در خطاب بر ما زشتي نكرده و از جوانب تجاوز ننموده است او مردي حكيم و عاقل و وزين است غضب و سبكي و تندي بر او مسلط نميشود او كلام ما را كاملا گوش ميدهد تا جائيكه سخن ما به پايان ميرسد و خيال ميكنيم كه او را مجاب كردهايم ولي او كمترين سخن حجت و برهان ما را در هم ميشكند و ما را ملزم نموده و حجت خود را بر ما تمام مينمايد بطوريكه عذر ما قطع ميشود و براي جواب او نميتوانيم رد بياوريم اگر تو هم از اصحاب او هستي مثل او با ما سخن بگوي.
مفضل گويد: از مسجد خارج شدم محزون و متفكر در اينكه اسلام و مسلمانان گرفتارند به كفروالحاد اين جمعيت يكسره آمدم خدمت مولايم صلواتالله و سلامعليه مرا گرفته و شكسته ديد فرمود چه شده تو را؟ جريان سخنان كفر آميز آن دو را گفتم و به آنچه آنها را با آن رد نمود به حضرت خبر دادم، امام فرمود براي تو از حكمت باري جل و علاوتقدس اسمه درباره خلقت عالم و حيوانات درنده و بهائم و مرغها و خزندگان و از هر ذيروحي از چهارپايان و از عالم نباتات درختان مثمره و غير مثمره و دانهها وسبزيجات ماكول و غيرماكول خواهم گفت مطالبي كه بصيرت پيدا كنند وعبرت بگيرند از آن عبرت گيرندگان و با دانستن آن دل آرام گردند مؤمنان ومتحير شوند در آن ملحدان، فردا صبح زود پيش من بيا.
مفضل گفت از پيش آن حضرت برگشتم شادان و خوشحال و آن شب بر من طولاني شد از انتظاري كه به وعده آن حضرت داشتم چون صبح شد حركت كردم و با كسب اجازه داخل شدم و پيش روي حضرتش قرار گرفتم فرمود بنشين، نشستم سپس پا شد بسوي حجرهاي كه در آن خلوت ميكرد من هم پا شدم فرمود پشت سر من بيا من هم رفتم، داخل حجره شد من هم پشت سر آن حضرت داخل شدم حضرت نشست من هم پيش روي مبارك نشستم، فرمود اي مفضل گويا امشب از بس انتظار وعده مرا ميكشيدي شب برايت خيلي طولاني شده گفتم بلي اي مولاي من.
فرمود اي مفضل خداوند بود و چيزي قبل از او نبود و او باقيست و نهايتي براي او نميباشد سپاس او را است برآنچه بما الهام كرده و بر او شكر برآنچه بما عطا فرموده است بلي خداوند ما را مخصوص گردانيده از دانستنيها به اعلاي آنها و از درجات بالا به شريفترين آنها وما را بر جميع خلق انتخاب كرده به علم خود و ما را بر خلق مؤتمن و شاهد قرار داده به حكمت خود، گفتم مولاي من اجازه ميدهيد كه مطالب مشروحه را بنويسم و داشتم قلم و كاغذ آماده ميكردم، فرمود بلي بنويس.
اي مفضل شككنندگان درباره حق، به اسباب و معاني در خلقت جاهلند و فهم آنان كوتاه است از تأمل صواب و حكمت در آنچه خالق متعال ايجاد نموده از اصناف مخلوقات در بر و بحر و سهل و جبل و آفريده است و از كوتاهي دانش به راه انكار رفتهاند و از ضعف بصيرت به تكذيب و عناد رو كردهاند تا جائيكه آفرينش اشياء را انكار نموده و مدعي شدهاند كه تمام اشياء به اهمال و تصادف شده و صنعت و تقديري در آنها بكار نرفته و نه حكمتي از مدبر و صانع، برتر است خداوند از آنچه توصيف ميكنند و خدا بكشدشان به كجا رو ميگردانند؟ و آنان در گمراهي و نابينائي و تحيرشان به منزله نابيناياني هستند كه داخل ساختماني شوند كه به محكمترين و زيباترين اسلوب بنا شده و با زيباترين فرشها و مفروش گشته و در آنجا اقسام طعامها و آشاميدنيها و لباسها و جميع مايحتاج مهيا شد و هر چيز در آنجا جاي مناسب خود قرار گرفته است بر طبق تقدير حكمت و تدبير و آنها در آن ساختمان به چپ و راست ميروند و در اطاقهاي آن وارد و خارج ميشوند در حاليكه چشم و بصريت آنها از آن محبوب است نميبينند ساختن و پرداختن ساختمان را و آنچه در آن مهيا شده، واي بسا بعضي از آنها بچيزي در آنجا برخورد ميكند كه آن چيز در محل خود قرار گرفته و براي حاجتي درآن نهاده شده و آن بغرض و هدف از آن چيز جاهل است لذا بدوبيراه ميگويد و غضب ميكند و زبان به مذمت خانه و باني آن باز ميكند اينست حال اين طبقه از مردم در آنچه كه از امر خلقت و ثبات صنعت انكار ميكنند زيرا آنان چون ذهنشان از درك معرفت اسباب و عللاشيأ غائب و نارسا شد دراين عالم بطور حيران جولان ميدهند و آنچه را از محكمكاري وزيبائي صنعت و صواب در تهيه آنها بكار رفته نميفهمند واي بسا بعضي از آنان بر چيزي واقف ميشود براي اينكه بعلت و فوائد آن جاهل است عجله كرده زبان ملامت باز ميكند و ميگويد محال و خطا است مثل چيزي كه فرقه مانويه كافر به آن اقدام ميكنند و مثل انكار فرقه ملحده مارقه و مانند آن از اهل گمراهي، كه خود را مشغول كرده از طاعت خداوند به اموري چند كه محال و بي اساس است.
اينجاست كه لازم است بر كسانيكه خداوند آنها را به نعمت معرفت خود برخوردار نموده و به دينش هدايت كرده است وقوف يافتهاند به اسرارو لطائف تدبير در پديدهها با دلائل و نشانههائي كه نصب شده و بسازنده خود دلالت مي كنند، به اينكه حمد و سپاس آفريدگار و مولاي خود را زياد نمايند. و براي استقامت در آن و زياده طلبي در امر بصيرت بسوي او راغب شوند زيرا اوست كه نامشبزرگ و مقدس است فرمود:
« لئن شكرتم لازيدنكم و لان كفرتم ان عذابي لشديد.»
اگر شكر نعمت كنيد البته نعمت را بر شما زياد خواهم كرد و اگر كفران ورزيد عذاب من شديد است.
اي مفضل اولين راه و اول دليلها بر خداوند كه بر جلالت است قدس و پاكي او حاضر و آمادگي اين عالم و تأليف اجزاء آن ونظام آن است زيرا اگر اين عالم را آن چنانكه هست در نظر بگيري با فكر خود و با عقلت تميز دهي عالم را مانند يك خانه ساخته شده خواهي يافت كه در آن هرچيزي كه بندگانش به او احتياج دارند مهيا شده: آسمان برافراشته مانند سقف زمين گسترده شده مثل بساط ستارهها در كنار هم افتاده مثل چراغها، جواهرات خزينهها مثل ذخيرهها، خلاصه هرچيز در آن به جهت امري مهيا شده است و انسان مثل صاحب اين خانه است كه جميع آنچه در آن هست در اختيارش گذاشته شده، اقسام نباتات جهت احتياجاتش و اصناف حيوانات در مصلحتها و منفعتهايش بكار ميروند- و در اين جمله دلالت واضح است براينكه عالم خلق شده است روي تقدير و حكمت و بر نظام متين و آفريدگار آن واحد است. اوست كه عالم را تأليف و اجزاء آن را به همديگر مرتبط و منظم نموده است با جلالت است قدس و پاكي او و برتر است شأن او و با كرامت است وجه او و نيست خدائي غير از او، برتر است از آنچه مشركان ميگويند و بزرگتر از آنست كه گمراهان ميبافند. اينك شروع ميكنم به تأمل در آفرينش انسان اي مفضل بشناس به واسطه آن.
اولين دليل تدبيري است كه در ميان رحم براي او بكار رفته است در حاليكه به سه تاريكي پيچيده شده:
تاريكي شكم، تاريكي رحم، تاريكي مشيمه(بچهدان) آنجا كه براي او چاره و علاجي راجع به طلب غذا و دفع اذي نبود و نه جلب نفع ميتوانست كند و نه دفع ضرر در آنجا از خون حيض بر او جاري ميشود و اورا تغذيه ميكند همچنانكه آب گياه را تغذيه مينمايد همينطور غذايش هست تا موقعي كه خلقش كامل و بدنش محكم گردد و پوستش در مقابل تماس با هوا قوي و چشمش به مقابله با روشني مستعد شود در اين موقع درد زايمان مادرش را تكان ميدهد تكاني سخت و درد فشار ميآورد تا بچه متولد شود وقتي متولد شد خوني كه در رحم با آن تغذيه ميشد به سوي پستانها جاري ميگردد و طعم و رنگش به قسمت ديگر از غذا مبدل ميشود و آن (شير)، از خون بهتر و به مزاج بچه موافقتر است در موقع ولادت زبانش را دور دهان ميگرداند و لبها را حركت ميدهد و به اين واسطه پستان مكيدن ميخواهد، دو پستان مادر را مانند دو ظرف كوچك آويزان پيدا ميكند، از شير تغذيه ميكند مادامي كه بدنش تر و رودههايش باريك و اعضايش نرم است تا موقعي كه تحركي در بدن ايجاد شود در اين موقع غذايي ميخواهد كه قدري سفت و سخت باشد تا بدنش را محكم و قوي گرداند دندانهاي آسيا كننده و برنده ميرويد تا آن طعام را بجود تا نرم شود و قورت دادنش آسان گردد همچنين هست تا درك كند وقتي درك كرد اگر پسر هست در صورتش موي ميرويد و اين علامت ذكوريت و عزت مرد است كه به واسطهي آن از مرز بچگي خارج و از مشابهت زنان بيرون ميآيد و اگر دختر است صورتش همچنان موي پاك ميماند تا بر او زيبائي و درخشندگي باقي بماند كه به واسطه آن مردان تحريك ميشوند زيرا در آن دوام نسل و بقاي آن است.
مفضل گويد: عرض كردم مولاي من بعضاً ديدهام كسانيرا كه در آن حالت ماندهاند و در صورتشان موي نروئيده ولو اينكه خودشان به حال كبر سن رسيدهاند؟ فرمود اين به سبب نتيجه كارهاي خودشان است و خدا هيچگاه به بندگانش ظلم نميكند، حالا كيست كه همواره به بچه نظارت دارد تا در هر مرحله مايحتاج او را فراهم ميكند آيا جز كسي است كه او را ايجاد كرده پس از آنكه چيزي نبود سپس به مصالح او عهدهدار شده، اگر بنا باشد كه اهمال و تصادف چنين كارهاي مدبرانه انجام دهد آن وقت لازم ميشود كه اراده و تقدير هميشه خطا و محال انجام دهد زيرا آن دو ضد اهمالاند و اين گفتار شنيعترين گفتار است و كسيكه چنين گويد دليل جهالتش ميباشد زيرا اهمال كار درست نميكند و تضاد هم ايجاد نظم نمينمايد برتر است خداوند از آنچه كج فركان و كج انديشان ميگويند برتري بزرگ و اگر مولود حين زمان تولد فهميد و عاقل بود منكر عالم ميشد و حيران ميماند و عقلش را از دست ميداد زيرا ميديد چيزهائي را كه شناسايي نداشت و بر او وارد ميشد چيزي كه مثلش را نديده بود از اختلاف صورتهاي عالم از حيوانات و پرندگان وامثال اينها از چيزهائيكه ساعت به ساعت مشاهده ميكرد و روز به روز اقسام مختلف ميديد و اين را قياس كن به آنكه از شهري به شهر ديگر اسير رود و او عاقل باشد مسلماً واله و حيران ميشود و نميتواند زود حرف آنها را ياد بگيرد و با آداب آنها مؤدب باشد مثل كسي كه اگر از كوچكي در حاليكه عاقل نبوده، گذشته از اين اگرعاقل متولد ميشد در خود حقارت و خواري ميديد زيرا خود را در آغوش ديگران و پيچيده در پارچه و كهنه، شير ميخورد و به پشت در مهد ميخوابد آري او ناچار است كه در اين حالات باشد براي نازكي بدن و نرمي وتري جسم در موقع تولد و باز اگر عاقل متولد ميشد آن حلاوت كه در طفل ميبينيم ديده نميشد روي اين ملاحظهها بچه ناعاقل و نافهم به دنيا ميآيد اشياء را با ذهن ضعيف ملاقات ميكند و با معرفت ناقصه، سپس مندرجاً معرفتش افزوده ميشود تا جائيكه با همه چيز الفت پيدا ميكند و تدريجاً با همه آشنا ميشود و از تأمل و حيرت بيرون ميآيد و اشياء را با تعقل و چارهانديشي بكار گرفته و به زندگي ميپردازد در نتيجه يا اهل اعتبار و طاعت ميشود و يا اهل سهو و غفلت و معصيت و در اين وضع نتايج ديگري هم هست زيرا اگر تامالعقل متولد ميشد و روي پاي خود مستقل ميايستاد آن حلاوت و شيريني تربيت اولاد از بين ميرفت و از بين ميرفت آنچه مقدر شده نسبت به پدرومادر كه مشغول تربيت اولاد باشند و به مصالح و نتايجي برسند و از بين ميرفت آنچه واجب ميكند تربيت پدرومادر بر فرزند را از عوض مهربانيها و نيكيها كه فرزندان هم نسبت به پدرومادر در موقعي كه آنها هم بنوازش اولاد احتياج پيدا كنند نيكي كنند، و باز اولاد با پدرانشان الفت پيدا نميكنند و پدران هم با اولاد مثل بيگانه ميشوند زيرا اولاد از تربيت و نگهداري پدران مستغني بودند و در موقع ولادت از پدران جدا ميشوند در نتيجه شخص پدرومادر خود را نميشناسد و چه بسا از نكاح مادر و خواهرش امتناع نميكند يا با محرم ديگرش.
زيرا نميشناسد و كمترين قباحت اين وضع بلكه شنيعتر و خيلي بدتر و قبيحتر و ناراحت كنندهتر اينكه اگر عاقل متولد ميشد ميديد از مادرش آنچه را كه ديدنش بر او حلال نيست و خوب نيست كه ببيند، آيا نميبيني كه چطور هرچيز خلقت در محل خود قرار گرفته و بطور خلاصه از خطا و لغزش چه در امور جزئي و باريك و چه در امور مهم و آشكار به دور ميباشد.
اي مفضل بشناس آنچه در گريهي اطفال است از منفعت بدان كه در دماغ اطفال رطوبتي است كه اگر بماند باعث ضايعات بزرگ ميشود از رفتن ديد چشم و غيره، اين گريه بچه است كه آن رطوبت را از دماغ طفل پائين ميآورد و در نتيجه بدنشان سالم ميگردد آيا نه چنين است كه جائز باشد كه بچه با گريه به نفع برسد و پدرومادرش از اين بياطلاع باشند و مرتباً درصدد آرام كردن بچه و ساكت نمودن او باشند در حالي كه نميدانند گريه به حال بچه بهتر است و عاقبتش نيكوتر.
همچنين است در بسياري از چيزها كه منافعي نهفته است و مردم جاهل و ملحد نميدانند چه اگر بدانند قضاوت نميكنند به اينكه در آن نفعي نيست بلي آنان جاهلند و سبب و علت آن را نميدانند و عارفان به حق آگاهي دارند و بسياري از چيزها كه دانش مخلوق به آن نميرسد و علم خالق جل وعلا به آن احاطه دارد.
و اما ريقي كه از دهان بچهها جاري ميشود در اين هم سري است كه رطوبتي را از بدن خارج ميكند كه اگر در بدن طفل بماند زيانهاي بزرگ بار ميآورد مثل كسيكه ميبيني رطوبت بر او غلبه كرده و او را به مرز ابلهي يا جنون يا اختلال عقل دچار ميكند و غير از اينها باعث مرضهايي مانند فلج و لقوه و مشابه آنها ميشود خداوند تبارك و تعالي قرار داده كه رطوبت از دهان بچهها سيلان نمايد تا در بزرگي بدنشان سالم شود و تفضل ميكند خداوند بر بندگانش چه در آنچه جاهلند و چه در آنچه شناسائي ندارند و اگر مردم نعمتهاي خداوند را بر خودشان بشناسند از فرو رفتن در معصيتها خودداري ميكنند منزه است خدا، چقدر بزرگ است نعمتهايش و چقدر فراوان است چه برمستحقين و چه بر غير مستحقين و برتر است از آنچه باطل پنداران ميگويند برتري بزرگ.
اي مفضل نگاه كن؛ چگونه آلات جماع در مرد و زن جميعاً مناسب هم قرار گرفته، براي مرد آلتي خيزنده كه دراز ميشود تا اينكه نطفه به رحم برسد زيرا لازم است كه آبش در غير ريخته شود، و براي زن طرف گودي كه دو آب را در خود گيرد و بچه را نگهداري و براي او كه روزبهروز بزرگ ميشود در خود جاي باز كند و او را تا روز ولادت محافظت نمايد آيا اين همه از تدبير حكيم نازككار نيست؟ منزه و برتر است و از آنچه شرك قرار ميدهند.
فكر كن از مفضل در عضوعضو بدن انسان و همه آنها را در نظر بگير كه هر كدام براي كاري ساخته شده؛ دستها براي كار و كنكاش، پاها براي راه روي زمين، چشمها براي تشخيص و راهيابي، دهن براي غذاخوردن، معده براي هضم غذا، كبد براي تصفيه غذا، منافذ و سوراخها براي خارج شدن فضولات، فرج براي به پا داشتن نسل و همچنين تمام عضوها كه وقتي خوب فكر كني و دقت نمايي هر چيزي را ميبيني كه طبق ثواب و حكمت براي چيزي ساختهاند.
مفضل گويد؛ گفتم مولاي من عدهاي هستند كه ميگويند اينها از كارهاي طبيعت است، فرمود: از آنها بپرس كه اين طبيعت چيست؟ آيا چيزي است كه علم و قدرت دارد بمانند چنين كارها يا ندارد؟ اگر علم و قدرت بر او ثابت كردند پس چرا از اثبات خالق امتناع ميكنند در حاليكه اينها اثر صنعت و كارهاي او است و اگر گويند كه طبيعت اين كارها را بدون عمد و علم انجام ميدهد در صورتيكه ميبيني آثار صواب و حكمت كارهاي خود را بر آن انجام ميدهد (و اين اسباب و وسايل را عدهاي گمان ميكنند كه استقلال دارد لذا از خدا غافل ميشوند اما با كمي دقت معلوم ميشود كه همه چيز مستند بر قدرت و اثر اوست تعالي شانه.)
فكر اي مفضل در رسيدن غذا به بدن و آنچه در آن تدبير شده است.
طعام به معده وارد معده آن را ميپذيرد وصافش را به كبد ميفرستد، به وسيلهي رگهاي باريك و پردهاي سوراخ سوارخ كه مثل الك صاف كننده ساخته شده تا اينكه غيرصافي به كبد نرسد و آن را مريض نمايد و اين بدان جهت است كه كبد نازك و لطيف است و فضولات غيرصافي را متحمل نميشود، كبد آن را ميگيرد و به نحو مخصوص مبدل به خون مينمايد و خون به تمام اجزاء بدن نفوذ ميكند، در راهها و رگهاي مهيا شده براي اين منظور، و آنچه از فضولات و كثافات باقي ميماند در محفظههاي مهيا شده نفوذ ميكند، آنچه از آن جنس مره صفرا است به سوي مراره جاري ميشود و آنچه از جنس سودا است به طحال ميريزيد و آنچه از رطوبت و تري است به طرف مثانه جاري ميگردد، تأمل كن در حكمت تدبير بدن و قرارگرفتن هر عضو در مواضع مخصوص خود و آماده شدن اين ظرفها در آن تا فضولات را جمع كند و نگذارد آن فضولات در بدن منتشر شوند و بدن را مريض و نزار نمايند، چقدر مبارك است آنكه تقدير زيبا و تدبير محكم دارد و سپاس مراورا است همانسان كه خود سزاوار سپاس و اهل آن ميباشد.
مفضل گويد: گفتم تعريف كن رشد و نمو بدن را تا آن كه به كمال و تمام برسد، فرمود: اولين مرحله تصوير جنين است در جايي كه نه چشم او را ميبيند نه دستي به او ميرسد، مدبر تدبيرش ميكند تا اينكه از رحم خرج شود در حاليكه به هر چه از عضوها احتياج دارد دارا ميباشد؛ از عضلهها و جوارح و تركيبات عضوها از استخوانها و گوشت و پي ومغز و رگ و عصب و غضروف وچون به عالم خارج بيرون آيد ميبيني كه چگونه با جميع عضوهايش نمو ميكند و شكل و هيبتش هميشه ثابت است نه زياد و نه كم تا رسد به حد رشد و كمال اگر عمرش باقيست يا اگر عمرش كوتاه است قبل از اين طومار زندگيش برچيده ميشود آيا اينها همه از لطائف تدبير و حكمت نيست؟
اي مفضل نگاه كن به آنچه انسان به آن مخصوص شده در خلقتش از شرافت و فضل كه نسبت بر بهائم دارد، انسان آفريده شده، راست ميايستد و صاف مينشيند و اين بدان جهت كه اشياء را با دستها و جوارح خود مقابل شود و بتواند با دستها كاروكنكاش نمايد اگر مثل چارپايان انسان هم برو قرار ميگرفت هرگز نميتوانست اين كارها را انجام دهد.
حالا نگاه كن اي مفضل به اين حواسي كه خداوند به انسان مخصوص كرده و او را شرافتي برتر از غير او عنايت فرموده است چشمها در سر قرار گرفته مانند چراغهايي در بالاي منارهها تا اينكه از اطلاع به اشياء متمكن باشد و در اعضاء پائين مانند دستها و پاها مشغول فعاليت و حركت است علتي به آن نرسد و اثر در او ايجاد نشود و نقصان پيدا ننمايد و نه در اعضاء ميانه مانند صومعه است برحواس. حواس پنجگانه شد تا پنج قسمت را ملاقات كند و چيزي از محسوسات به جاي نماند؛ ديدن چشم آفريده شده تا رنگها بيفايده ميشد، شنيدن گوش آفريده شده تا رنگها را بگيرد چه اگر رنگها بود اما ديد چشمي در كار نبود بودن رنگها بيفايده ميشد، شنيدن گوش آفريده شده براي درك صداها و اگر صداها بود و شنوايي گوش نبود كه آنها را بگيرد بودن صداها بيجا بود و همچنين ساير حواس و اين مطلب متقابلاً چنين ميشد كه اگر ديد چشم بود اما رنگها نبود براي ديد چشم معنايي نبود واگر شنوايي بود اما صدا نبود براي شنوايي هم محلي نبود نگاه كن كه چگونه بعضي بعضي را درك ميكنند و براي هر حاسه محسوس قرار داده كه در آن كار كند و براي هر محسوسي حاسهي كه آن رابگيرد به علاوه چيزهايي كه ميان اين دو قرار دارد كه حاسه بدون آن تمام نميشود مانند روشني و هوا زيرا اگر روشني نبود تا رنگها را آشكار نمايد براي ديد چشم هيچگاه چشم رنگها را نميگرفت، آيا پوشيده ميماند به كسي كه خوب نگاه كند و فكر خود را بكار بيندازد درباره مهيا شدن حاسهها و محسوسها كه بعضيبعضي را درك ميكنند و چيزهايي ديگري كه با آنها كار حاسهها تمام ميشود اينكه اينها ممكن نيست مگر با عمد و اراده و اندازهگيري از خداي لطيف خبير.
فكر كن اي مفضل در كسانيكه چشم را از دست ميدهند كه در كارهايش چه خللهائي رخ ميدهد او جاي پاي خود را و پيشروي خود را نميبيند، بين رنگها تميز نميدهد، بين منظرهي زشت و زيبا فرق نميگذارد و چاله را نميبيند اگر غافلتاً در آن بيفتد و نه دشمن را كه شمشير به او حواله كند و نميتواند يكي از اين صنايع را انجام دهد مانند نويسندگي، نجاري، زرگري، حتي اگر كسي گوش و شنوائي را از دست دهد كارهاي او زياد مختل ميشود از لذت و راحتي مخاطبت محروم ميشود و همچنين از لذت صداها و آهنگها، و بر مرم مجالست او سخت ميشود تا جائيكه از او ملول ميشوند چيزي از خبرها و گفتگوهاي مردم را نميشود به طوري كه مانند غايب ميشود ولو حاضر باشد يا مثل مرده ميشود و حال آنكه زنده است.
و اما كسي كه عقلش را از دست بدهد او به منزله بهائم ميشود بلكه بدتر، زيرا بهائم چيزهايي را تشخيص ميدهند اما او نميدهد آيا نميبيني چطور جوارح و عقل وساير خصلتها كه با آنها است صلاح انسان و اگر يكي از آنها نبود چه گرفتاري بزرگ برايش رخ ميداد، تمام و كامل آفريده شد وچيزي كم ندارد، چرا چنين است زيرا بدنش و بينش و تقدير آفريده شده است.
مفضل گويد: گفتم مولاي من پس چرا بعضيها چيزي از اين جوارح را ندارند و قهراً ناراحتيهاي مربوط به فقدان آن را ميبينند؟ فرمود براي تأديب و موعظه است نسبت به كسي كه مبتلا شده و براي غير او هم به واسطهي او، همچنانكه گاهي پادشاهان براي عقوبت بعضي را ادب ميكنند كه ديگران هم عبرت بگيرند و كسي هم اين را از آنان بد نميداند بلكه ايشان را در اين باره تحسين و تصويب مينمايند و براي مبتلايان به اين بليه پس از مرگشان آن قدر ثواب ميدهند البته در صورتيكه شكر و انابه در دنيا داشتند، كه مصيبت خود را در قبال آن كم و كوچك ميبينند به طوريكه اگر مخير نمايند پس از مرگ اختيار ميكنند كه به همان گرفتاري برگردند تا ثوابشان زيادتر شود.
فكر اي مفضل در عضوهايي كه طاق و در عضوهايي كه جفت آفريده شده و در حكمت و تقدير و تدبير صحيحي كه در آنها بكار رفته است، سر از آن عضوهائيست كه طاق آفريده شده براي انسان صلاح نبود كه بيش از يك سر داشته باشد مگر نه اين است اگر يك سربانسان اضافه شود برايش سنگيني بدون فايده خواهد بود زيرا حواسي كه به آنها احتياج است در يك سر جمعاند گذشته از اين اگر انسان دو سر داشت در واقع به دو قسمت تقسيم ميشد اگر با يكينكلم ميكرد آن ديگر عاطل و باطل ميماند و اگر با هر دو يك كلام واحد را تكلم ميكرد يكي زيادي است كه احتياجي براي آن نيست و اگر با يكي كلامي بگويد غيركلامي كه با ديگري ميگويد در اين صورت شنونده نميداند كه به كدام يك گوش بدهد و كدام كلام را بگيرد ومانند اينها از خلط واشتباهات و دستها از عضوهائيست كه جفت آفريده شده است و براي انسان اگر داراي يك دست ميشد خيري نبود چنانچه ميبينيم در كارهايش يك دستي بودن اخلال وارد ميكند مگر نميبيني به كار خود ادامه دهد و اگر خود را به زحمت بيندازد و با يك دست اقدام كند كارش محكم نميشود و به آن حد از استحكام نميرسد كه اگر با دو دست كار ميكرد.
به تفكرت ادامه بده در صدا و كلام و آماده شدن آلات كلام در انسان؛ حنجره مانند ني است براي بيرون آمدن صدا زبان و لبها و دندانها براي بريدن و ساختن حروف و آهنگها مگر نديدهاي كسي را كه دندانهايش افتاده سين را نميتواند ادا كند و كسي كه لبش افتاده نميتواند فا را تلفظ كند و كسي كه زبانش سنگين شود نميتواند راء را خوب ادا كند و شبيهترين چيز به آن مزمار بزرگ است كه حنجره شبيه به قصبه مزمار وريه شبيه بهزق آن در آن فوت ميكنند تا باد داخل شود و عضلههائي كه بر ريه فشار ميآورد تا باد خارج شود مثل انگشتان است كه سوراخها را ميگيرند تا باد در مزمار جاري شود، لبها و دندانها كه حرف ميسازند و آهنگ درست ميكنند مثل انگشتان است كه در دهانه مزمار حركت ميكنند وصدا را مبدل به آهنگهاي انتخابي مينمايند.
اينكه گفتيم مخرج صدا شبيه به مزمار است در تعريف و دلالت چنين است لكن اين مزمار است كه در حقيقت تشبيه شده به مخرج صدا.
گذشته از آنچه گفتيم از ساختن كلام و حروف در اعضاء نامبرده كارهاي ديگري هم انجام ميشود؛ حنجره براي اين است كه نسيم و هواي صاف به واسطه آن به ريه برسد تا جگر را به تنفس دائم و پيدرپي راحت و نشاط بخشد چه اگر كمي نفس حبس شود هلاكت انسان حتمي است، با زبان طعمها چشيده ميشود و بين آنها تميز داده و هر يك از آنها به واسطهي آن شناخته ميشود، شيرينيش از تلخ، ترشش از ترش و شيرين شورش از گوارا، پاكش از ناپاك و جنسش، در زبان علاوه بر اينها كمكي بر فرو بردن لقمه و آب ميباشد.
دندانها طعام را خرد ميكنند حتي نرم شود و نرم بودنش آسان گردد علاوه بر اين دندانها مثل تكيدگاهي است به دو لب كه از داخل دهان هواي آنها را نگه ميدارند و نميگذارند كه لبها سست و آويزان شوند از اينجاست كه ديدههاي آنهايي را كه دندانهايش افتاده است لبهايشان مضطرب و آويزان است و به واسطه لبها آب مكيده ميشود تا اينكه به اندازه و تدريج به گلو برود تا در گلو گير نكند و به واسطه فلمبه رفتن آب اندرون انسان به درد نيايد از اين گذشته دو لب مانند درب بستهي دهان است كه انسان هر وقت خواست بسته يا باز ميكند در آنچه تعريف كرديم معلوم شد كه هريك از اين اعضا داراي چند وجهه و صفت است همچنان كه آلات و ادوات نيز در چند چيز به كا رميرود مانند تبر كه در نجاري و حفاري و غير اينها بكار ميرود.
و اگر ببيني دماغ را در آن موقع كه نشريح و كشف ميشود ميبيني كه به پردههايي پيچيده شده و آن پردهها بعضي روي بعض ديگر قرارگرفته تا نگهداري كنند از عوارض و صدمهها كه مبادا دماغ را مضطرب و متلاشي نمايند و جمجمه را برآن مانند كلاه خودي ميبيني كه حفاظ محكمي است تا به واسطه ضرب و صدمه كه گاهي بر سر واقع ميشود از هم پاشيده نشود سپس موي بر روي جمجمه پوشيده شده تا به منزله كرك باشد بر سر و از شدت حرارت و برودت سر را نگهداري نمايد آيا كيست كه دماغ را اين چنين در حصار گرفته غير از آن كسي است كه آفريده است و او را منبع احساس و مستحق حفاظت و حياضت قرار داده زيرا منزلتش عاليست و نسبت به ساير اعضاء درجهاش بالاتر و اهميتش بيشتر است.
اي مفضل تأمل كن پلكها را برچشم چگونه مثل پرده قرار داده شده و مژگان را كه مانند بند و نخهاي پرده، و چگونه چشم را در آن غار داخل كرده و به واسطه حجاب سايه بر آن انداخته است و چه زيبا است مژگان كه بر آن روئيده.
اي مفضل كيست كه دل را در قفسهي سينه پنهان كرده و برآن پوشش محكمي كه پرده دل است و پوشانده؟ و به واسطه استخوانهاي سينه و آنچه برآنهاست از گوشت و عصب او را در حصار و حفاظ قرار داده است تا اينكه چيزي به آن صدمه نزند.
كيست كه در گلو دو راه قرار داده يكي براي خارج شدن صدا و آن حلقوم است كه متصل به ريه ميباشد و ديگري مجراي غذا است و آن مري است كه متصل به معده ميباشد و غذا را به آنجا ميرساند و براي حلقوم طبقي قرار داده كه نگذارد طعام به ريه برسد و هلاك كند، كيست كه ريه را فرحبخش و راحتي دهنده قرار داده؟ كه مدام و مرتب كار ميكند تا اينكه حرارت در دل جمع نشود و موجب تلف نگردد، كيست كه به مجراهاي بول و غائط بندهايي قرار داده تا آنها را نگهدارد و نگذارد دائماً جريان نموده و زندگي را به انسان آلوده نمايد و چه بيشتر است از اين قبيل براي كسيكه بخواهد بشمارد بلكه آنچه شمرده نميشود و مردم از آن اطلاعي ندارند بيشتر است.
كيست كه معده را با عصبهاي محكم و مجهز كرده و آن را براي هضم طعام غليظ آماده نموده است؟ و كيست كه كبد را نازك و ريقيق قرار داده تا قسمت صاف و لطيف غذا را قبول نموده و هضم نمايد و عملي لطيفتر از عمل معده انجام دهد، مگر الله قادر مقتدر؟
آيا ميتواني بگوئي كه اهمال و تصادف يكي از اين كارها را انجام دهد؟ هرگز، بلكه اينها تدبيري است از مدبر حكيم مقتدر دانا بهمه چيز قبل از آنكه آنها را بيافريند، چيزي او را عاجز نميكند و اوست لطيف آگاه.
فكر كن اي مفضل كه چرا نخاع رقيق حصار شده در بين مهرههاي استخوان آيا غير از اينست كه او را حفظ و حراست نمايد، چرا خون در رگها حصار شده، مانند آب در ظرفها، آيا غير از اينست كه رگها آن را حفظ كند و ازريزش نگهداري نمايد، چرا ناخنها در اطراف انگشتان جا داده شده، غير از اينست كه انگشتان حفظ شود و كارها كمك نمايد، و چرا اندرون گوش پيچيده و پيچيده است جز اينكه صدا در آن وارد شود و به گوش منتهي گردد و نيز ؟ جهت كه فشار باد شكسته شود و در گردش صدمه نرسد، چرا اينهمه گوشت در ران و اليه انسان روئيده غير از اينست كه موقع نشستن بر رانها و اليهها ناراحتي نكشدو سختي و سفتي زمين را حس نكند، همچانچه آدم لاغر و نحيف اگر موقع نشستن حائل و زيرانداز نرمي نداشته باشد درد ميكشدو از سختي زمين ناراحت ميشود چون گوشت بدنش كم است.
كيست كه انسان را نرو ماده قرار داده آيا غير كيست كه خواسته نسلي باقي بماند و كيست كه او را نسل دار آفريده مگر كسيكه او را داراي آرزو نموده و كيست كه او را آرزومند قرار داده مگر كسي كه او را با آلات و ادوات كار داده و كيست كه باو آلات كار داده مگر كسي كه او را انجام دهنده كار آفريده و كيست كه او را انجام دهنده آفريده مگر كسي كه او را با احتياج درهم آميخته كيست او را با احتياج آميخته مگر كسي كه متكفل شده كه او را نگهدارد و مايحتاج او را فراوان نمايد، كيست كه او را به درك و فهم مخصوص كرده مگر كسيكه پاداش را بر او واجب كرده و كيست كه باو چارهانديشي داده مگر كسيكه با وقوت داده و كيست كه باو حول و قوت داده مگر كسي كه حجت رابر او لازم كرده كيست كه در مواقع بارسائي چاره كفايت امر ميكند مگر كسي كه شكر كاملش را نميشود انجام داد، فكر كن و تدبير نما در آنچه وصف كردم آيا اهمال و تصادف را براين نظام و تدبير ميتواني ببيني تباركالله عما يصفون.
اي مفضل الان تعريف كنم برايت قلب را بدان كه در آن سوراخيست روبروي سوراخ ديگر كه در ريه است كه به قلب نسيم و راحتي ميدهد حتي اگر اين دو سوراخ جابه جا شوند و از مقابل هم دور شوند، نسيم به قلب نميرسد و انسان هلاك ميگردد. آيا جايز ميداند كسيكه انديشمند است اعتقاد كند كه اين چنين امري به تصادف و اهمال شده و از خود شاهدي كه او را از اين گفتار منصرف كند پيدا نمايد؟ اگر ببيني لنگهي از دو لنگهي در را كه در آن آهن كجي بيرون زده است آيا با ديدن آن ميگوئي كه بيخود چنين شده ؟ بلكه به روشني درك ميكني كه آن ساخته شده تا با يكي ديگر از لنگهها جفت شود و در اجتماع آندو مصلحت و نتيجه باشد و همچنين نر را از حيوان مييابي مانند يكي از حفنها آماده شده است از براي فرد ماده كه با هم ملاقات ميكنند براي دوام نسلي كه در اين تدبير شده، اينجاست كه بايد اهل فلسفه را نفرين كرد كه چگونه دلهاشان كور شده از اين خلقت عجيب تا جائيكه تدبير و عمد را انكار كردهاند. اگر فرج مرد هميشه آويزان بود چگونه ميرسيد به قعر رحم تا نطفه را در آنجا بريزد و اگر هميشه در حال نعوظ بود چگونه مرد مي توانست در رختخواب اينور و آنور گردد يا بين راه برود و چيز ايستاده در جلوش؟
از اينها گذشته اگر چنين بود با قباحت منظر، شهوت را در هر زمان تحريك ميكرد هم از مرد و هم از زن، خداوند عزوجل طوري قرارداده كه در بسياري از اوقات و حالات به چشم آشكار نشود و براي مردان هم زحمت و سنگيني نداشته باشد بلكه براي آن نيروئي قرار داده كه موقعش راست شود براي اينكه در آن دوام و بقاء نسل ميباشد.
حالا اي مفضل عبرت گير از بزرگي نعمت در خوردن و نوشيدن انسان و آساني خارج شدن فضولات، مگر در بناي خانه بهترين اسلوب اين نيست كه خلاء آن در پنهانترين جا قرار گيرد، از پشت انسان آشكار نكرده و از جلوش آويزان نه، بلكه آن را در محل غايب و مناسب حال از بدن قرار داده و پوشانده است، رانها بر او جفت ميآيند و گوشتهاي سرين هم آن را پوشانده در آن موقعكه انسان احتياج به خلاء داشته باشد و به آن نحو مخصوص بنشيند منفذ و مخرج مهيا است، رسوبات و فضولات هميشه رو به پائين ميباشد چقدر ميمون و مبارك است خدا، خداوندي كه نعمتهايش پشت سر هم آشكار و بيشمار است.
در اين دندانهاي آسياگر فكر كن كه براي انسان آفريده شده، بعضيها تيز و برانند براي قطع كردن و بريدن طعام، و بعضيها پهناند جهت جويدن و له كردن آن يكي از اين دو صفت كم نيامده آنجا كه به هر دو احتياج است.
تأمل كن و عبرتگير به حسن تدبير در خلقت موها و ناخنها آنها چون مرتب دراز ميشوند و زياد ميگردند و بايد كوتاه كرد لذا آنها را بيحس قرار داده تا اينكه گرفتن آنها انسان را به درد نياورد و اگر در كوتاه كردن آنها ناراحتي حس ميشد انسان ميبايست يكي از دو ناراحتي را تحمل نمايد يا بايد هر دو را رها كند دراز شوند و باعث زحمت و سنگيني باشند و يا كوتاهشان نمايد با دردكشي و ناراحتي.
مفضل گويد: گفتم چرا خلقت اين دو طوري نشده كه دراز نشوند و انسان مجبور به كوتاه كردنشان نباشد؟ فرمود:
بدان كه: دردها و مرضهاي بدن با خروج موي از سوراخهاي بدن خارج ميشود و با خارج شدن ناخنها از انگشتان لذا انسان امر شده به گذاشتن نوره و تراشيدن سر و كوتاه كردن ناخنها در هر هفته تا روئيدن موي و ناخنها سرعت داشته باشد و دردها و مرضها در بدن حبس شده و باعث ايجاد علتها و زخمها ميشود، با اين همه مصالح كه در خلقت موي هست در بعضي از مواضع بدن كه روئيدن موي باعث فساد و ضرر ميشود جلوگيري شده، اگر در چشم موي برويد آيا چشم را كور نميكند و اگر در دهان برويد آيا خوردن و نوشيدن را برانسان ناگوار نميكند؟ و اگر در باطن كف دست برويد آيا از لمس كردن صحيح مانع نميشود؟ و از بعضي چيزهاي ديگر نيز؟ و اگر در فرج زن برويد يا بر ذكر مرد آيا لذت جماع را از بين نميبرد؟ نگاه كن كه چطور موي از اين مواضع حذف شده زيرا كه اين جاها هم در نبودن موي مصلحتي است، و اين امر تنها در انسان نيست بلكه در چارپايان و درندگان و غير آنها هم چنين است زيرا بدنهاي آنها را ميبيني كه با موي پوشيده شده و اين جاهاي نامبرده شده از موي خالي ميبيني عيناً به همان جهات.
حاصل اينكه در خلقت خوب تأمل نما كه چگونه جهات ضرر و خطا را پائيده و آنچه صلاح و منفعت در آن بود آورده است، از جمله حرفهاي مانويه و اشتباه آنها آنجا كه درباره خلقت ميگويند كه عمدي به كار نرفته روئيدن موي را در عانه و زير بغل را عيب و بيهوده پنداشته و ندانستهاند كه روئيدن موي در اينجاها به واسطه رطوبتي است كه به آن مواضع ميريزد و موي ميرويد كما اينكه گياه و علفهاي هرزه در كناره ها و گوديهاي كنار آب ميرويد آيا نميبيني كه اين جاها مهياتر و پوشيدهتر است به قبول اين فضولات از جاهاي ديگر.
گذشته از اين منافع و مصالح، گرفتن ناخن و كوتاه كردن موي از چيزهاي است كه انسان را به تحمل كردن تكاليف و زحمتهاي بدن خويش وادار ميكند و در آن مصلحتهاي است، چه انسان وقتي براي تنظيف بدنش همت ميگمارد و موهاي زيادي را ميگيرد طبعاً حرص و نشاطش ميشكند و از ظلم و شورش جلوگيري مينمايد و انسان را از بعضي آنچه فراغت وادارش ميكند از طغيان فرحو تنبلي باز ميدارد.
تأمل كن آبدهني ومنفعتي كه در آن هست آب دهن هميشه جاري است به فضاي دهن تا گلو و حنجره را تر كند چه اگر اينها خشك شوند انسان هلاك ميگردد گذشته از اين نميتواند طعام راحت بخورد وقتي در دهن رطوبتي نباشد كه لقمه را بجنباند چنانچه ميبينيم، بدان كه رطوبت مركب غذا است وگاهاً از همين رطوبت به جاي ديگر از مره جريان دارد و در اين صلاح تامي است و اگر مره بخشكد انسان هلاك ميگردد.
عدهي از جهال متكلمين و ضعفاي اهل فلسفه به سبب كمي تميز و نارسائي دانش گفتهاند: اگر شكم انسان مانند لباس بود كه طبيب هر وقت ميخواست باز ميكرد و اندورنش را بازديد مينمود و دستش را در آن داخل نموده و آنچه لازم بود از معالجه انجام ميداد آيا بهتر نبود از اينكه دربسته و محكم باشد به حدي كه از ديدگاه چشم و دست محجوب شود كه معلوم نگردد در آن چه هست مگر بدليلها و راه نماهاي غامض مثل نكاه كردن به بول و حس عرق و مانند اينها از چيزهايي كه غلط واشتباه در آنها زياد ميشود و اي بسا موجب هلاكت ميگردد، اگر اين جهال بدانند كه اگر چنين ميشد كه ميگويند اولين ضررش اين بود كه از انسان ترس و مرض و مرگ ساقط ميشد و همواره خود را باقي ميديد و به سلامتي خود مغرور ميشد و همين معني او را به طغيان و تجاوز از حدود خويش و شدت فرح وا ميداشت، گذشته اين رطوبتي كه در شكم است ترشح ميكرد و مرتب رطوبت پس ميداد و جا و جايگاه و لباس و زينت آلات او را فاسد مينمود بلكه بطور كلي زندگي را برانسان آلوده ميكرد، و بعد اينها: معده و كبد و قلب اعمال مخصوص خود را به واسطه حرارت طبيعي كه خداوند در اندورن انسان نگهداري كرده است انجام ميدهند كه اگر در شكم سوراخي بود كه باز ميشد و با حرارت ممزوج ميگشت و عمل احشاء باطل ميشد و درهمين هلاكت انسان حتمي بود آيا نميبيني كه هرچه اوهام به او ميرود خطا و باطل است مگر آنچه خلقت آورده است.
فكر كن اي مفضل دراعمالي كه در وجود انسان قرار داده شده از خوردن و خوابيدن و جماع كردن و تدبيري كه براي اينها بكار رفته است زيرا هر كسي از اين اعمال در طبيعت انسان محركي دارد كه آن را ميطلبد و انسان را به سوي آن ميانگيزاند گرسنگي طعام ميطلبد كه با آن قوام و زندگي بدن تأمين ميشود سستي و چورت زدن داعيهي خواب است كه راحت بدن و جمعآوري قواي او در آن است و ناراحتي عزوبت محرك جماع است كه در آن بقاء و دوام نسل است و اگر انسان صرفاً براي اينكه احتياج بدن را تأمين نمايد طعام بخورد و در طبيعت خود چيزي نيابد كه به واسطه آن اشتهاي طعام كند مسلماً گاهگاهي به واسطه كسالت و تنبلي مسامحه ميكند و بدنش تحليل رفته و هلاك ميگردد همچنانكه يكي به دوا محتاج ميشود كه بدن خود را اصلاح نمايد سهل انگاري ميكند به طوريكه بدنش نزار و بلاخره منتهي به مرگ ميگردد.
و همچنين اگر خواب ميكرد براي استراحت بدن و تأمين قواي از دست رفتهاي بسا گاهاً مسامحه مينمود و خواب را دفع ميكرد و بدنش از بين ميرفت واگر فقط براي طلب فرزند اقدام به جماع ميكرد بعيد نبود كه سستي ميكرد تا جائيكه نسل بشر كم ميشد يا اصلاً قطع نسل ميشد زيرا بعضي از مردم در اولاد رغبتي ندارند و اهميتي نميدهند، نگاه كن چگونه براي هر يك از اين كارها كه قوام و صلاح انسان در آن است محركي از خلقت و طبيعت گذاشته شده كه همواره او را تحريك ميكند و به سوي آن عمل سوق ميدهند، بدان كه در وجود انسان چهار نيرو هست؛ نيروي جاذبه كه غذا را قبول ميكند و وارد معده مينمايد و قوهي ممسكه طعام را نگه ميدارد تا اينكه طبع انسان كارهايش را نسبت به آن انجام دهد، و قوه هاضمه آن غذا را پخته و صافيش را بيرون ميراند پس از آنكه قوه هاضمه احتياجش را از او برداشته در ميزان و اندازه اين نيروها فكر كن و در اعمال آنها نيز در اندازه كارها كه به قدر احتياج است و منافعي كه در آنها است و در تدبير و حكمتي كه در هر يك از آنها به كار رفته، واگر نيروي جاذبه نبود چگونه انسان به طرف غذا كشيده ميشد غذايي كه قوام بدن با آن است و اگر ماسكه نبود چگونه طعام در جوف انسان ميماند تا اينكه معده او را هضم نمايد و اگر هاضمه نبود چگونه غذا پخته ميشد تا صافيش درآيد و بدن تغذيه نموده و احتياج خود را از آن بردارد و اگر نيروي دافعه نبود چگونه تفاله غذا كه هاضمه به جا گذاشته است دفع ميشد وتدريجاً از بدن خارج ميگشت آيا نميبيني كه خداوند سبحان چگونه به لطف صنعش و حسن تقديرش اين قوا را موكل بدن قرار داده و آنچه صلاح بدن است مهيا نموده.
و الان براي تو در خصوص همين مثلي ميزنم، بدن به منزله خانه پادشاه است و براي او در آنجا اطرافيان و ملازمان و كساني كه امور خانه را عهدهدار هستند.
يكي براي قضاء حوائج اطرافيان ملك و ديگري براي گرفتن آنچه را وارد ميشود و نگهداري كند تا موقعش به كار ببندد وديگري براي تنظيم وتنظيف خانه از آلودگيها و خارج كردن تفالهها، در اين مثل پادشاه همانا خلاق حكيم است كه پادشاه عالمين ميباشد و خانه بدن انسان است و اطرافيان اعضاء بدن هستند و بر پا دارنده امور خانه اين قواي چهارگانه ميباشد.
شايد تو خيال كني كه يادآوري اين چهار قوه و كارهاي آنها بعد از بيان گذشته زيادي و بيمورد باشد در حاليكه منظور از ذكر آنها در اينجا مانند آن نيست كه در كتابهاي اطباء ياد ميكنند و سخن ما هم در اين مورد مثل سخن آنان نيست زيرا آنها از اين چهار قوه بحث ميكنند به جهت ارتباط آن با طب و احتياج طبابت به آن اما ياد ميكنيم براي خاطر صلاح دين و شفاي نفسها از كجي و گمراهي مثل چيزي كه به وضوح شافي بيان داشتم و مثل كه زده شد كه از تدبير و حكمت در آن اشاره شد.
از مفضل در قواي نفساني و موقعيت آنها در انسان مانند فكر و وهم و عقل و حفظ وغير اينها تأمل نما ببين اگر فقط يكي از اينها مانند قوه حفظ از انسان كم شود حالش چگونه خواهد بود و چه نقيصهاي در امر معاش و تجربههاي او واقع خواهد گشت كه اگر آنچه را كه به نفع اوست يا به ضرر او است فراموش نمايد و آنچه را كه بايد بگيرد يا بدهد و آچه را كه ديده و يا شنيده است و آنچه را كه گفته يا دربارهي او گفتهاند، و به يادش نياورد كسي را كه دربارهي او خوبي كرده از آن كسي كه دربارهاش بدي كرده است و آنچه را به او نفع ميرساند يا ضرر دارد، از اينها گذشته او راه نميبرد طريقي را كه ولو بسياز از آن رفت وآمد كرده و علمي را حفظ نميكند ولو يك عمر درس خوانده باشد، ديني را معتقد نميشود و از تجربه منتفع نميگردد و نميتواند به چيزي گذشته عبرت بگيرد.
بلكه شايسته است چنين آدمي از سلك انسانيت اصلاً خارج شود، نگاه كن در اين حالات كه چه نعمتي به او اعطاء شده و موقعيت تنها يكي نه جميع آنها، چقدر است؟ و بزرگتر از نعمت حفظ در انسان نعمت نسيان است زيرا اگر نسيان نباشد كسي از مصيبت فارغ نميشود و حسرتش تمام نميگردد، هيچ وقت كينه و عداوتش نميميرد، هيچ وقت به يكي از چيزهاي دنيا به جهت اينكه به ياد آفات آن هست متمتع نميگردد و هيچ وقت اميد غفلت از سلطان ندارد و نه از سستي حسد كننده آيا نميبيني كه چگونه در انسان حفظ و نسيان گذاشته شده در حاليكه دو چيز مختلف ومتضاد هستند و در هر كدام براي انسان نوعي مصلحت در نظر گرفته شده، چه دارند بگويند كساني كه چيزها را تقسيم كرده و به دو خالق متضاد نسبت دادهاند، در چنين چيزهاي متضاد و متباين كه تومي بيني اين دو متضاد در صلاح و منفعت انسان با هم جمع شدهاند.
نگاه كن اي مفضل به آنچه انسان مخصوص شده به آن در ميان جميع حيوانات از اين مخلوقات چيزي كه قدرتش بسيار بزرگ و منزلتش بس عظيم است و آن حياء ميباشد، چه اگر حياء نبود ميهماني پذيرايي نميشد، وعده وفا نميشد، حوائج برآورده نميگشت كار بهتر انجام ميشد، قبيح واگذار نميگشت، حتي بسياري از امور واجب نيز به جهت حياء انجام ميشود، بعضي از مردم اگر حياء نباشد حق پدرومادر را رعايت نميكنند و صلهرحم نمينمايند، و امانت مردم را رد نميكنند، از قبيحي روگردان نميشوند آيا نميبيني كه چگونه هر صفتي كه به او احتياج هست و در آن صلاح انسان ميباشد و تماميت امر او در آن است داده شده است؟
تأمل كن اي مفضل آنچه راكه خداوند سبحان انعام كرده به انسان درباره نطق و گفتار كه به واسطه آن آنچه درباطن دارد تعبير ميكند و همچنين آنچه به قلبش خطور ميكند و نيز نتيجه فكرش را ادا مينمايد و به واسطه نطق ميفهماند غير را به آنچه در نفس او است و اگر نطق نبود انسان هم مثل حيوانات مهمل ميشد كه از خود چيزي خبر نميداد و از مخبري چيزي نميفهميد.
و همچنين است نويسندگي كه به واسطه ان ضبط ميشود خبرهاي گذشتگان به حاضرين و اخبار حاضرين به آيندگان و به واسطه آن كتابها در علوم و آداب و غير اينها براي هميشه باقي ميماند و به واسطه آن انسان هرچه را كه بين او و ديگري از معاملات و حساب ميگذرد ضبط مينمايد، اگر كتابت و نويسندگي نبود اخبار بعضي از زمانها از بعض ديگر قطع ميشد و اخبار غائبها از وطنهاشان، و دانشها از بين ميرفت و آداب ضايع ميشد و آنچه از ضررها و اخلال در امور معاملات و غير اين ها بر انسان وارد ميشد بزرگ بود و نيز از بين ميرفت آنچه به او احتياج داشتند كه در امور دين به آن نگاه كنند و آنچه به آنها روايت ميشد از آنچه نبايد از آن جاهل باشند و شايد تو گمان كني كه اين نطق و كتابت از چيزهايي است كه با حيله و زرنگي به دست ميآيد واز آن چيزها نيست كه در خلقت و طبيعت به او عطا شده و همچنين كلام هم از آن چيزها است كه مردم بين خود درست كردهاند و بين خودشان جريان دارد لذا در بين ملتهاي مختلف كلام هم مختلف ميشود و همچنين نويسندگي مانند عربي و سرياني و عبراني و رومي و غير اينها از جميع نويسندگيها كه در ميان امتها متفرق است كه بين خود درست كردهاند كما اينكه كلام را جواب ادعا و اين توهم اين است كه انسان را ولو اينكه در هر دو امر حيله و فعاليت است اما چيزي كه اين فعل و حيله بر آن واقع ميشود خود عطيه وهبه است از خداوند عزوجل در خلقتش اعطاء شده، زيرا اگر براي انسان زبان مهيا براي سخن گفتن نبود و ذهني كه در كارها به واسطه آن هدايت شود. هيچ وقت نميتوانست سخن بگويد واگر براي او كف آماده و انگشتان جهت نوشتن نبود، هيچ وقت نميتوانست بنويسد، عبرت بگير اين را از حيواناتي كه نه كلام دارند و نه نوشتن پس اساس و ريشه اينها آفريده شدهي حضرت بازي عزاسمه ميباشد كه به آن تفضل فرمده كه هركس تشكر كند ثواب داده ميشود و هر كس كفران نمايد خداوند از همه بينياز است.
متذكر باش اي مفضل در آنچهعلم آن به انسان اعطاء شده و آنچه علمش اعطاء نشده، به انسان اعطاء شده علم هرآنچه در آن به صلاح دين و دنيايش هست از جمله آنچه در دانستن آن صلاح دينش هست معرفت خالق تبارك و تعالي است با دلايل و شواهدي كه در مخلوقات ميباشد و دانستن آنچه بر او واجب است؛ به همه عدالت نمايد و نيكي به پدرومادر كند، ادا امانت و مواسات اهل نياز و احتياج و مانند اينها از چيزهايي كه معرفت آن و اقرار و اعتراف بدان در طبع و فطرت هر امتي چه مخالف و چه موافق پيدا ميشود و همچنين اعطاء شده دانستن هرچيزي كه صلاح دنيايش در آن است مثل زراعت و درختكاري و استخراج زمينها و نگهداري دام و گاو و گوسفند و درآوردن آبها و معرفت دواهايي كه با آنها انواع مرضها بهبود حاصل ميكند و معادني كه از آنها انواع جواهرات استخراج ميشود و سوارشدن به كشتيها و فرورفتن در دريا و اقسام و حيلهها درصيد وحشيها و مرغان و ماهيان و انواع تصرف در صنعتها و اقسام كسبها و تجارتها و غير اينها از چيزهايي كه شرحش طولاني و تعدادش زياد است از چيزهايي كه صلاح كار انسان در دنيا در آن است و اعطاء دانش آنچه با آن دين و دنيايش اصلاح ميشود، و ممانعت شده دانش چيزهاي ديگر غير از همينها كه در شأن و طاقتش نيست كه آنها را بداند مانند علم غيب و آنچه در آينده خواهد شد و بعضي از آنچه شده است مانند دانش آنچه بالاي آسمانها است و آنچه تحت زمين است و آنچه در قلبهاي مردم ميگذرد و آنچه در ارحام است و امثال اينها از چيزهايي كه دانشش از انسان پنهان شده.
گاهگاهي بعضي از مردم ادعاي دانستن اين قبيل چيزها را ميكنند اما دعواشان باطل ميشود به آنچه از خطايشان ظاهر ميگردد در آنچه بر آن قضاوت ميكنند و حكم ميدهند در آنچه علم او را ادعا ميكنند نگاه كن كه چه سان اعطا شده دانش هر آنچه به او احتياج دارد براي دين يا دنيايش و مستور شده علم غير آنها تا اينكه انسان قدر و منزلت و همچنين مرتبه نقصش را بداند و در هر دو امر صلاح انسان است.
اي مفضل الان تأمل كن در آنچه از انسان مستور شده از مدت زندگيش، چه اگر مقدار عمرش را ميدانست و عمرش كوتاه بود هيچگاه زندگي برايش گوارا نميشد، با انتظار مرگ و توقعش در وقتي كه آن را ميداند بلكه چنين آدمي مانند كسي ميشد كه مالش از دست رفته يا نزديك است كه برود زيرا او دارد فقر و ترس از فقر و فنا را نزديك حس ميكند و معلوم است كه آنچه به انسان وارد ميشود از فناء عمرش بزرگتر است از آنچه بر او وارد ميشود از فنا مالش زيرا اگر مالش كم است اميد دارد كه زياد شود و خود را با اين دلخوش ميكند اما كسي كه يقين به فنا عمرش دارد يأس بر او مسلط ميشود، و اگر طويل العمر باشد و خود بداند به بقاء كمر بسته و در لذتها و معصيتها غوطهور ميشود و همواره چنين ميكند به اين اميد كه وقتي كارهايش را كرد و خواستههاي خود را در معصيتها استيفاء نمود در آخر عمرش توبه ميكند و اين روشي است كه خداوند از بندگانش قبول ندارد و به اين راضي نميشود آيا نميبيني كه اگر تو غلامي داشته باشي كه يك سال با تو مخالفت نمايد و كاري و خدمتي انجام ندهد و يك روز يا يك ماه در آخر تو را راضي كند هيچ وقت از او قبول نميكني و او هيچ وقت پيش تو بندهي خوبي نخواهد بود تا آن بندهاي كه نيتش طاعت و خيرخواهي تو باشد در هر كار و در هر وقت و در تمام حالات.
اگر بگويي؛ آيا چنين نيست كه گاهاً انسان مدتي در معصيت فرو ميرود سپس توبه ميكند و توبهاش هم قبول ميشود در صورتيكه شهوات بر او غلبه كند و او مخالفت خواستههايش را ترك نمايد بدون اينكه پيش خود قراري گذاشته و به اينطور خلاف تصميم گرفته باشد كه در اين صورت خداوند از او ميگذرد و توبهاش را پذيرفته و با مغفرتش به او تفضل مينمايد و اما آن كه چنين تصميمي داشته باشد او در واقع ميخواهد خدعه كند با كسي كه او خدعه نميشود به اين نحو كه لذت بردن از معصيتها را پيشه نمايد و در آينده توبه كردن را به خود وعده دهد كه هيچ وقت چنين وعده را نميكند زيرا دست كشيدن از لذت و خوشگذراني و توبه كردن آن هم در اوان پيري و ضعف بدن كاري است بس دشوار و بر انسان هم تأميني نيست كه با امروز و فردا كردن توبه مرگش نرسد و از دنيا بدون توبه خارج نشود همچنان كه گاهاً بر يكي قرضي ميشود تا مدتي و اي بسا ادا قرضش قادر ميشود اما خودداري ميكند از دادن قرض تا رسيدن نهايت مدت در حاليكه مالش تمام شده و دين همچنان برگردن باقي ميماند، پس بهتراست بر انسان اينكه مدت عمرش بر او مستور بماند و در تمام عمر هميشه مراقب مرگش باشد تا معصيتها را ترك نموده و اقدام به انجام كارهاي نيك نمايد.
اگر بگويي: همين الان عمر انسان بر او پوشيده است و او همواره انتظار و مراق مرگش ميباشد با اين همه اقدام به فواحش نموده و محارم را پرده دري ميكند در جواب گوييم تدبير اين باب همان است كه جريان دارد منتهي اگر انسان با اين وضع از زشتيها خوداري نميكند، اين فقط از افراط كاري و قساوت قلب استفاده نخواهد كرد و مسلم است كه بدي در اين حال براي طبيب نيست براي مريض است زيرا از طبيب قبول نكرده و اگر انسان با انتظار مرگ هرآن از معصيت خودداري نميكند، او اگر به طول عمر خود اطمينان داشته باشد بيشتر و بدتر به سوي كبائر از گناهان ميرود پس انتظار مرگ در هر حال براي او بهتر است از اطمينان به بقاء از اينها گذشته اگر به خصلت انتظار مرگ عدهي مردم توجهي نميكنند و پند نميگيرند، مسلم صنف ديگري از مردم متعظ ميشوند و ازمعصيتها خودداري نموده و اعمال صالح انجام ميدهند و با تصدق كردن دارايي و بهترين چيزها و حيوانات خود در راه تأمين زندگي فقرا و مساكين سخاوت ميورزند و از عدالت دور است كه اين صنف از انتفاع به اين خصلت محروم شوند براي اينكه صنف ديگر حظ خود را از آن ضايع ميكنند.
فكر كن اي مفضل در اين روياها كه چگونه تدبيري در آن به كار رفته است راستينش به دروغش آميخته شده، چه اگر همهي روياها صادق بوده آن وقت همه مردم پيغمبر ميشدند واگر همهاش دروغ بود آن وقت در وجود روياها نفعي نبود و چيزي زايد و بيمعني ميشد اما تدبيري شده ه گاهاً صادق ميشود و مردم از آن رويا منتفع ميشوند از مصلحتي كه به واسطهي آن روياها هدايت ميشوند يا از مضرتي كه به واسطه آن حذر ميكنند و بسيار وقت دروغ است تا اينكه مورد اعتماد تام نباشد.
فكركن در اين اشيا كه در عالم موجود و مهيا ميبيني از چيزهايي كه همواره مورد نياز و احتياج انسان است، خاك براي بنا آهن براي صنعتها، چوب به جهت كشتيها و غيره سنگ براي آسياب و غيره، مس و برنز براي ظروف، طلا ونقره براي معامله، جوهر براي ذخيره، حبوبات براي غذا ميوجات جهت تنعم و تفكه، گوشت براي خوردن و عطر براي لذت دواجات براي تصحيح، چهارپايان جهت حمل، هيزم براي سوزاندن، خاكستر براي دواي تنوير، شن جهت فرش زمين و چقدراست از اين قبيل كه اگر شمرنده بشمارد و بشمارد، حال ببين اگر مردي داخل خانهاي شود در آن خانه چيزهايي آماده و ذخيره ببيند از آنچه مردم به آن احتياج دارند براي رفع حوائج خود آيا ميتوانيد قبول كند كه همهي اينها بدون قصد و بطور اهمال و تصادف شده است پس چگونه بخود اجازه ميدهد كسيكه ميخواهد چنين حرفي را دربارهي عالم و آنچه در آن است از قبيل اشيا آماده شده بگويد؟
عبرت بگير اي مفضل در چيزهايي كه جهت احتياجات انسان آفريده شده و تدبيري كه در آنها به كار رفته است، دانه جهتطعامش آفريده شده و آرد كردن و خمير نمودن و پختش به او محول شده، پشم براي لباسش، زدن و نخ ريشتن و بافتنش بخود او محول شده، براي او درخت آفريده شده، كاشتن و آبياري و وارسيدن به آن به انسان محول شده، اصول دواجات آفريده شده براي اصلاح امرش، پيدا كردن و به هم ريختن و ساختن و پرداختنش بهاو محول شده و همچنين ساير چيزها را چنين ميبيني نگاه كن كه چگونه در چيزهايي كه در ايجاد آن بشر چاره و حيله نيست برايش آماده شده و در هر چيز براي انسان جاي عمل و فعاليت گذاشت شده است كه در اين براي انسان مصلحتي است زيرا اگر تمامي كارها آماده و انجام ميشد به طوريكه جاي شغل عملي براي انسان باقي نبود انسان طاغي ميشد و زمين او را حمل نميكرد و كارهايي انجام ميداد كه به تلف كردن خود ميانجاميد و اگر چنانكه احتياجات انسان همگي آماده ميشد هيچ گاه زندگي بر او گوارا نبود و از زندگي لذت نميبرد مگر نميبيني كه اگر كسي به قبيلهي ميهمان شود و مدتي در آنجا اقامت نمايد و هرچه به آن احتياج دارد از طعام و نوشيدني و كارگر برايش فراهم شود او خسته ميشود از بيكاريو نفسش همواره در پي كاري ميگردد كه خود را مشغول كند چه رسد كه اگر در طول عمرش چنين باشد و همه كارهايش مهيا شود و به چيزي احتياج نداشته باشد، و اين حسن تدبير است كه هميشه در چيزهايي براي انسان آفريده شده براي او جاي فعاليت و شغل نهاده شده است تا اينكه تنبلي و بيكاري او را خسته نكند و شغل بر آن اعمال انسان را از انجام چيزهايي كه به آن نميرسد و اگر هم برسد نفعي به حال او ندارد باز دارد و جلوگيري نمايد.
اي مفضل بدان كه اصل و اساسيترين معيشت انسان نان و آب است نگاه كن كه در اينها چگونه تدبير به كار رفته، اين مسلم است كه احتياج انسان به آب بيش از نان است و اين بدان جهت است كه صبر انسان به گرسنگي بيشتر از صبر اوست به تشنگي و احتياجي كه به آب دارد بيشتر از آن است كه به نان، به آب در خوردن، وضوگرفتن، غسل كردن، شستن لباسها، سيراب كردن چارپايان، سيراب كردن مزرعه و... احتياج دارد به اين جهت آب فراوان و رايگان شده و خريدني نيست تا اينكه زحمت طلب وتكلفش از انسان ساقط شود اما نان را توأم با مشقت نموده و به او نميرسد مگر با چارهانديشي و فعاليت و براي اين است كه انسان را شغلي باشد تا انسان را از آنچه بيكاري وادارش ميكند از عبث كاري و فرح زياد مانع شود مگر نميبيني كه كودك پيش ادب آموز و معلم سپرده ميشود در حاليكه او طفل است و هنوز بنيهاش محكم نشده، براي تعليم و براي اين است كه از بازي و عبثكاري مشغول شود و از افراط در باز و عبثكاري به خود يا به اهلشان ناراحتي و ضرر نرسد و چنين است اگر انسان از شغل فارغ شود به واسطه فرح زياد و عبثكاري به طرف ضررهاي بزرگ كشيده ميشود وميتواني اين مطلب را در زندگي كساني كه آنها در ثروت و فراواني و وسعت نعمت و خوشگذراني بزرگ شدهاند و اعمالي كه از آنها سرزده است به واسطه همين بيكاري درك نمايي.
عبرتگير از اينكه چرا يك نفر از مردم به ديگري شبيه نيست همچنانكه وحوش و طيور به هم شبيهاند، گلههاي آهو و دستههاي قطار را به هم شبيه ميبيني به طوريكه يكي از آنها را با ديگري نميشود فرق گذاشت اما انسان ميبيني كه صورتها و خلق و صفتها مختلف حتي دونفر را يك صفت نميبيني علتش اين است كه انسان در زندگي به شناخته شدن چه با جسم و چه با صفت احتياج دارد براي اينكه در بينشان معاملات جاري ميشود و اما در حيوانات معامله نيست تا احتياج به شناخته شدن داشته باشند مگر نميبيني كه به هم شبيه بودن در پرندگان و حيوانات به آنها ضرري نميرساند اما انسان چنين نيست مثلاً در دوقلوها كه اي بسا خيلي به هم شبيهاند براي مردم اين خصوص زحمت زيادي ميشود لذا در معامله با آنها عوضي ميگيرند و يكي را به گناه ديگري مؤاخذه ميكنند و گاهاً همين موضوع تشابه در چيزهاي ديگر هم ميشود چه رسد به تشابه صورتها.
آيا كيست كه به بندگان اين همه لطف كرده و نازككاريها درباره آنها انجام ميدهد كه به ذهنها نميآيد تا راه ثواب را تشخيص دهند مگر كسي كه رحمتش بر همه چيز احاطه دارد.
اگر شكل انساني را در ديوار ببيني و يكي به تو بگويد كه اين شكل در اينجا خود به خود شده و كسي او را نكشيده آيا تو قبول ميكني؟ البته نه بلكه به او مسخره ميكني، اين را منكرميشوي در يك مثال مصور كه جماد است آيا در انسان كه حي و ناطق است منكر نميشوي؟
چرا بدن حيوانات كه دائماً تغذيه ميكنند نميرويد و به حد معيني كه ميرسد از رشد باز ميماند و از آن حد تجاوز نميكند اگر تدبيري در آنها به كار نرفته است؟ از تدبير حكيم است كه بدن هر صنفي از حيوان به اندازه معين ميرسد كه كوچك و بزرگ در اين فرق ندارد سپس متوقف ميشود و از آن حد تجاوز نميكند در حاليكه غذا دائمي است واگر چنين بود كه دائماً نمو ميكرد بدنهايشان خيلي بزرگ ميشد و اندازههاشان به هم شبيه ميگشت و براي يكي از آنها حد معيني شناخته نميشد.
چرا اجسام انسانها از حركت و راه رفتن سنگين ميشود و از كارهاي دقيق وامانده ميشود مگر براي اينكه به دست آوردن مايحتاجش جهت لباس و لحاف و كفن و مانند اينها براي او سخت شود (تا از طغيان وشدت فرح بازداشته شود، يا براي تحصيل اين قبيل كارها مزدي قرار داده شود تا وسيله كسب و معاش باشد)
اگر به انسان درد و ناراحتي نميرسيد به چه وسيله از زشتيها خودداري ميكرد و به خدا تواضع و به مردم مهرباني ميكرد، مگر نديدهاي كه وقتي به انسان ناراحتي يا درد ميرسد فروتن ميشود وتا حدي نرم و شكسته شده و به سوي پروردگارش راغب ميگردد جهت به دست آوردن عافيت و سلامتي، و دستها را براي دادن صدقه باز ميكند؟ و اگر با زدن دردش نميآمد سلطان بچه وسيله متخلف و فاسد را عقوبت ميكرد و طغيانگر را رام و ذليل مينمودو بچه وسيله بچهها درس و صنعت ياد ميگرفتند و به چه وسيله غلامان به اربابشان رام ميشدند و براي طاعتشان گردن مينهادند؟
آيا همين براي ابنابيالعوجاء و يارانش توبيخ نيست كه تدبير را انكار ميكنند و براي مانويه كه درد و عذاب را منكرند.
اگر از حيوان زائيده نميشد مگر نرينه يا ماده آيا نسل منقطع نميگشت و اجناس حيوان هلاك نميشد، لذا بعضي از مواليد نر و بعضي ماده شد تا تناسل دائمي باشد و بريده نشود.
چرا مرد و زن وقتي بالغ ميشوند عانه بر آنها ميرويد سپس ريش براي مرد ميرويد و از نميرويد اگر تدبيري در كار نيست بلي خداوند چون مرد را قيم و نگهبان زن قرار داده و زن را براي مرد عروس و عطيه لذا به مرد ريش داده زيرا در آن عزت و جلالت و هيبتي است اما از زن نرويانده تا اينكه روشني و زيبايي صورتش بماند كه نوي تفكه و تناسب با لذت بردن هم خوابگي داشته باشد آيا نميبيني خلقت را كه چگونه در هر چيز آنچه درست و حسابي است آورده و مواضع خطا را كاملاً پاييده است، ميدهد و منع ميكند به قدر لازم و احتياج به حسب مصلحت و تدبير حكيمانه حضرت باريتعالي شانه.
قسمت دوم ( از كتاب ترجمه توحيد مفضل در روايتي است از حضرت امام صادق عليهالسلام به مفضل):
مفضل گفت در اينجا وقت زوال رسيد مولاي من براي نماز پا شد و فرمود صبح زود بيا پيش من انشاءالله. از پيش آن حضرت برگشتم خيلي شاد بودم به چيزهايي كه شناخته و دانسته بودم و بشاش به آنچه حضرتش به من داده بود و خدا را شكر ميكردم به آنچه به من انعام كرده بود و به نعمتهايي كه به من ارزاني داشته بود و به آنچه مولاي من به من آموخته و تفضل كرده بود شب را خوابيدم مسرور به آن عطاها كه آموخته بودم و واقعاً خود را مزين با آنها ميديدم، اينجا مجلس اول به پايان رسيد پيروش مجلس دوم است از كتاب ادله بر خلقت و تدبير و رد بر قائلين به اهمال وانكار كنندگان عمد و تدبير به روايت مفضل از حضرت امام صادق(ع).
مفضل گفت چون روز دوم شد اول وقت رفتم به من اجازه داده شد شرفياب شدم آن حضرت امر به جلوس فرموده نشستم، فرمود حمد خدا راست كه مدير و مدبر(مبدأ) دورها و برگرداننده فوجها ودستجات است طبقي بعد از طبق ديگر و عالمي بعد از عالم ديگر تا جزا دهد كساني را كه بد كردند طبق كردارشان و به كساني كه كار نيك انجام دادند جزاي نيك عطا فرمايد و همه از روي عدل او كه پاك است اسامي او و بزرگ است نعمتهاي او، به مردم ظلم ميكند ليكن مردم خود به نفس خود ستم ميكنند و گفتار او جلت آلائه به اين سخن دلالت دارد:
« فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره و من يعمل مثقال ذره شرا يره.»
و مانند اين آيات در كتاب خودش كه در آن بيان هر چيز است و باطل برآن راه ندارد چه از جلو و چه از پشت سر، نزول يافتهي از حكيم پسنديده خصال است، به همين منوال آقاي ما محمد صلالله عليهوآله گفت:
پاداش جز كردارهاي خود شما نيست كه بر شما بر ميگردد سپس سر مبارك را لحظهي پايين انداخت بعد فرمود اي مفضل مردم حيران وسرگردانند، مستي هستند كه در طغيان خود گمگشتگان و شياطين و طواغيت خود اقتداكنندگان، بينايان نابينايي
لفظ انسان مؤمن در قرآن (در كلمات قصار حضرت آيت الله العظمي فاطمي دام ظلله) :
- سوره فجر هم حالت ضعف انسان را ميگويد و هم حالت درست شدن را ميگويد، به وسيله كرامت كردن يتيم، غذا دادن طعام و... .
- در قرآن لفظ انسان موجودي است كه هنوز درست نشده (هنوز عجول است، هنوز....) تا وقتي كه ايمان در او روشن شود، وقتي كه درست شد مؤمن است.
- امام صادق(ع) در دعايي از خداوند ميخواهد كه به ايشان حالت زهد بدهد اگر بنا است به من ندهي مرا فقير كن، پس رغبت هم به من نده براي خوردن (يعني يك آه هم نتوانم بكشم) و...
- با اينكه خداوند از انسان دور نيست اما اين انسانها هستند كه با خدا فاصله دارند و از خدا دورند، عامل آن هم هواي نفساني (تكبر، حرص، حسد و...) است وقتي درست ميشود كه از اين جاذبهها دور شود.
- از اثرات تربيتي قرآن آن است كه انسان برسد به آن حالت آرامش، بندگان خدا آنانند كه خدا را شناختند و در راه اطاعت آن حركت كردند.
- وقتي انسان به اين رسيد كه داشته باشد يا نداشته باشد براي او فرق ندارد آنگاه به خدا ميرسد.
- زندگي دنيا فاصلهاي است بين ما و خدا جز درموارد عبادت و...
- قرآن ميآموزد در اين دنيا هم عِندَ رَبّ باش.
- خداوند با تمام ذرات عالم است و از يك ذره هم دور نيست.
- چيزي كه ما را از دنيا ميكند همان زندگي دنيوي است، بايد به حدي برسيم كه بگوييم خدا ميدهد و اگر نميدهي هم خواست توست، ما موظف به تكاليفيم و ما، در هر حال توجه داريم و به تو برميگرديم و ما داشته باشيم و نداشته باشيم و نداشته باشيم فرقي ندارد.
- راه اين است كه به اين برسيم كه داشته باشيم و نداشته باشيم فرقي نداشته باشد(اين تربيت انبياء و ائمه و قرآن است)
- داشتن هم يك طور بندگي است و نداشتن هم نوعي ديگر از بندگي است هر دو بايد باشد. ارجعي الي ربك،...
- هرچه انسان خود را در مقابل خدا بشكند به خدا نزديكتر ميشود.
- بگذار خدا بلندت كند، خدا، حضرت علي را براي حكومت بلند كردند، نه خود بلند شو.
- براي حكومت كسي را پيدا كن كه خود نميخواهي«نفست نميخواهد» خدا حكمت را به دست ابراهيمها، عليها و... داده، نه به دست فرعونها، عمرها و... كسي كه مخالف هواي نفس است يعني درست شده.
- منْ، منْ كردن در اسلام محكوم است.
- خطرناك است، حكومت مردم را به كسي كه من (هواي نفس) ميگويد داده شود. اِنَّ اكرمكم عندالله اتقاكم.
- حمد دو معني دارد: 1) تشكر و سپاس 2) سنا(زيبايي) حمد ميكند ولي استفاده نميكند.
- انسان بذات مال، درجه، مقام را دوست دارد مگر درست شود، مومن شود.
تربيت انبياء اين است كه دوستي مؤمنين به خدا از همه چيز بيشتر باشد.
- از اسرار كعبه اين است كه: انسان يك علاقه به اين زمين، بچه، مال و... دارد ولي مكه واجب ميرود، ميرود بيرون خداحافظي ميكند و فقط علاقه بخدا پيدا ميكند و وارد مهمانسراي خدا ميشود واين انسان را درست ميكند.
- ما ميخواهيم يك مقدار از ضررهاي تمدن جديد را به مردم بشناسانيم.
- عجله براي شيطان است.
راه تربيت و ترقي چند جمله قصار :
- راه تربيت و راه ترقي در سوره تين بيان شده و نقش انسان را بيان ميكند.
- اسفلالسافلين: پايينترين پايينها. انسان (به معني رشد نكرده آن) اسفلالسافلين است. انسان به انحطاط بر ميگردد مگر آنها كه پيام پيامبر را لبيك گويند.
از كجا رسيده به اينجا از ايمان. نقش انسان را قرآن بيان ميكند حالا كه فهميدي كه كسي كه قرآن بخواند راه و رسم انسان را مييابد پس اگر اين نباشد اسفلالسافلين است پس قرآن نتيجه ميگيريد كه (فما يكذبك بعد بالدين...) نظام ما مكتب قرآن است و حوزه در مقابل نظام غرب قرار دارد. درس اساسي بشر قرآن است چيزي لازم نيست. اما اگر كفار به چيزهايي رسيد بر عهده ما واجب است كه عدهاي را تربيت كنيم در فنون خاصي، تا در مقابل آنها بايستيم.
- «بالدّين» در اين سوره (سوره تين) چند معني دارد، يكي دين (اسلام) يكي يومالدين (روز جزا)، و...
- آيه آخر: شما حكم نميكنيد كه حق و باطل يكي است، (عقل حكم ميكند حق و باطل در برابر و روبروي هم هستند) پس حتماً روز قيامتي نياز است، چون خدا اَحكمالحاكمين است.
- كسي كه به نام او خواند، راه را مييابد.
- فقط خدا ميآفريند، خداوند انسان را از خون بسته آفريد، علقه مرحله دوم نطفه است كه به خون بستهاي مبدل ميگردد.
- انسان با اين زيبايي و عظمت را از علق آفريده كه عظمت خالق را ميرساند همين آفرينش از اين ماده يك حالت بيداري و آگاهي است، دوري از غرور و تكبر. خداوند انسان را از عجله آفريد، كان الانسان عجولاً. از معني علق، 1) نطفه 2) علاقه است.
- خدا اين آيات را گاه براي ترمز كردن از هواي نفس، تذكر ميدهد كه انسان از نطفهي گنديده است براي دوري از فرعون درون.
- حالا بايد مراحلي را طي كرد.
اسلام ساده است
- سخن خود را هميشه زيبا كنيد تا شيطان در شما دخالت نكند.
- سخن زيبا گفتن توصيه شده است.
- عذاب يعني كار انسان در عذاب است.
- امريكاييها (يا اهل كتاب) ما را دوست ندارند كافرند، از فرط حسد وكينه و... سعي دارند مسلمانان را نابود كنند.
- توحيد يعني هركاري انجام ميشود به اراده اوست.
- قرآن محكوم ميكند انسان بنايي درست كند كه براي هميشه باشد.
- بايد كاري كرد كه در مساجد از تمام جهات عمومي باشند.
- در بستن مسجد به هر علتي يكي از اشتباهات است.
- سقف مساجد باعث ميگردد كه:
با زلزله ويران ميشود، تنفس آلوده شده، بهداشت رعايت نگردد، ردسادگي زندگي اسلام، دزدي صورت پذيرد.
- دنيا را هميشه آن طور بكنيد كه اِنگار فردا ميخواهيد برويد.
- اگر مسجد در زير آوار بماند (زلزله): مردم ميگويند دين محمد اينطور گفته است.
- مساجد ايران را خلفاي بنيمروان ايجاد كردند.
- اولين مسجد سقفدار، توسط عثمان بنا شد.
- حساب كار اين است كه: پيامبر گفته مسجد سقف نداشته باشد.
- اسلام ساده است.
- وقتي وارد مسجد ميشود بايد با ترس و وحشت وارد شوي.
- (در تفسير آيه119 بقره: اِنا ارسلناك....):
ما تو را به حق آفريديم انسان هم بايد به حق باشد و هماهنگ با قافله جهان هستي و آن وقت پيامبر براي هدايت او آمد.
- كار پيامبر 1) بشارت دادن به سعادت و كاميابي عظيم 2) واز سقوط وعذاب ترساندن است.
- امريكا هيچ وقت از ما راضي نميشود مگرما مطيع آنها شويم.
- خداوند اين تذكر را به پيامبر هم ميدهد كه نبايد: اگر كمترين تبعيت از آنها كنيد ديگر ياري از طرف خدا نيست.
- البته خداوند به كفار در جهت فرورفتن در نفسانيات وسايل را فراهم ميكند (وقتي كه هدايت نشود) مطاع آنها قليل است و جايگاهشان آتش است نه دين دارند نه مذهب.
- در فرهنگ انبياء دنيا هدف نيست وسيله است دنيا آزمايشگاه است دنيا بازار معامله انسانها با خداست، اطاعت و بندگي به انسان صلاحيت ميدهد صلاحيت ورود به ميهماني الهي بهشت، بهشت سرتاسري.
طغيان:
- طغيان: يعني سرپيچي از حدود الهي است (تجاوز).
- از آيات والفجر(اوايل سوره فجر) بر ميآيد كه: انسان عادلانهاش اين است كه در زندگيِ حد اعتدال، حدي كه خداوند دوست دارد و پيامبر آن را رفت، ائمه(ع) آن را ميرفتند را رعايت كند.
- نتيجه طغيان بعضيها فساد اجتماعي است، خدا از اينها انتقام ميگيرد.
- ساختمان سازي بيش از حد براي انسان طغيان است، خون مردم، پول مردم و... راه ميخورند. خداوند راه را نشان داده، اين درست نيست كه با پول هركاري كه ميخواهند بكنند، اين پول همهاش بيخود است؟ راه علاجش در دنيا توبه و در آخرت جهنم است.
- خداوند وقتي ميخواهد كسي را آزمايش كند و به او نعمت ميدهد تا ببيند چه ميكند، كار خوب ميكند يا از حد تجاوز ميكند.
- گناه وقتي زياد ميشود اهميت آن از بين ميرود (اهميت گناههاي ديگر)
- بناي محكم هميشگي درست كردن گناه دارد.
- قرآن ميگويد وقتي گرفتار شديد به خدا روي بياوريد.
عذاب اكبر:
- تمام دردها در فراموشي ياد خداست.
- عذاب اكبر يعني غفلت از خدا، رها كردن به حال خودش است، بنده را (به يك معني).
- عذاب بزرگ آن است كه انسان روح و حالات او نه مُرده است نه زنده زنده به خدا.
- كافر و مشرك (به يك معني) فرق ندارند، هر دو منحرفند.
- كافر در قرآن به چند معني آمده 1) (آنكه) كسي كه حج واجب نرود 2) .....
معني حقيقي عدل:
- عدالت در مقابل ظلم (وضع كل شي موضع) بوده و هر چيز را در جاي خود قرار دادن است.
- اصل عدالت رحمت دادن است.
- نتيجه ثواب بهشت است، فرق ندارد چه براي دارا چه فقير، هركس وظيفه را انجام داد به نتيجه ميرسد.
- انسان موظف است كه تكليف را انجام دهد.
- بايد با حالت خوف و رجاء زندگي كنيم.
بحثي پيرامون توحيد با جملات قصار معظم له:
- توحيد يعني براي خدا بودن، خدايي كه تمام مخلوقات به او بر ميگردند، خالق عالم، مدبر عالم و... .
- توحيد توجه به خداست و همه چيز در دست اوست. كسي كه خدا را پيدا كرده چه كسي را گم كرده است؟
- لذت بندگي، عبوديت، خدا بهترين و والاترين مقام است.
توحيد همان كلمه قلهواللهاحد است. هرچه هست اوست، كسي كارهاي نيست مگر با اجازه او.
توحيد يعني كارها براي خدا باشد، براي بندگي او باشد كه براي همين هم آفريده شدهايم «ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون» انسان وقتي به اين خط آمد كه تعبير همان عبارت صراط مستقيم است و مستقيم يعني بر پا دارنده و از قوام است.
– توحيد، انسان را برپا ميدارد و توحيد انسان را شكوفا ميكند، انسان شكوفايياش درتوحيد است. و اگر براي خدا باشد شكوفا ميشود.
- هدف در خط بندگي خدا، ذكر خدا و دائم به ياد خدا بودن است.
- نماز درس توحيد است.
- خداوند از انسان دور نيست اما اين انسانها هستند كه با خدا فاصله دارند و از خدا دورند، عامل آن هم هواي نفساني است (تكبر، حرص، حسد و...) است. وقتي درست ميشود كه از اين جاذبهها دور شوند.
- بندگان خدا آنانند كه خدا را شناختند و در راه اطاعت آن حركت كردند.
- وقتي انسان به اين رسيد كه داشته باشد براي او فرق ندارد آنگاه به خدا ميرسد و اين تربيت انبياء و ائمه و قرآن است.
- خداوند با تمام ذرات عالم است و از يك ذره هم دور نيست. با هر ذره هست نه به طور قاطي واز هر چيز جداست نه به طور دوري، مثل او چيزي نيست اما او بصير و شنواست درد ما را ميداند و احتياجمان را ميفهمد و ما در محضر او هستيم.
بالاترين مراتب شكرگزاري خداوند «فنافيالله» است يعني خداوند همه چيز را به ما داده پس همه چيز براي او، در راه باشد و ذوب شدن در خداوند و رسيدن به لقاءالله و اين همان عبوديت، بندگي است.
هرچه انسان خود را در مقابل خدا بشكند به خدا نزديكتر ميشود.
نقش انسان را قرآن بيان ميكند كسي كه قرآن بخواند راه و رسم انسان را مييابد، پس اگر اين نباشد اسفلالسافلين است.
وقتي انسان خدا را به بزرگي ياد كرد غير خداوند، (پول، ماشين، شهرت و...) در نظر انسان كوچك ميشود، وقتي دنيا كوچك شد، خدا در نظر انسان بزرگ ميشود اين بهشت است. اما اگر انسان خدا را فرموش كند پرده كفر ضخيم ميشود، همين انسان باهوش طوري پردههاي كفرش ضخيم ميشود كه ديگر خدا را نميبيند، وقتي به اين حالت رسيد ديگر انذار و عدم انذار برايش فرقي ندارد وقتي انسان شقي شد ديگر صلاحيت هم ندارد « ختمالله علي قلوبهم و علي سمعهم و علي...» و نهايتاً «لهم عذاب عظيم».
خداوند بردباري ميكند آنچنان كه گويا نميداند و اغماض ميكند كه گويي نديده است و ميپوشاند كه گويي به او عصيان نميشود، براي عقوبت عجله نميكند به لحاظ كرمش واغماض و حملش.
الله بالاتر و والاتر است از اين كه وصف كنندگان او را درك كنند با صفاتي كه او موصوف است به آن و جز اين نيست كه وصف كنندهها به اندازه خودشان وصف ميكنند نه اندازه عظمت و جلال او، خداوند والاتر از آن است كه وصف كنندهها او را درك كنند.
خدا از بندگان خود غني است، احتياج به عبادت بندگانش ندارد ولي انسان موظف است كه تكليف خود را انجام دهد.
زندگي ما بايد زندگي محمد و آل محمد(ص) باشد.
« اَفاالله شك فاطرالسموات و الارض و هو يطعم و لا يطعم»
اسلام رشد انسان، فلاح، رستگاري و شناخت است.
شناخت خدا
- قرآن هم در هدف از خلقت بيان ميكند تا اينكه شما بدانيد لتعلمو ان الله علي كل شي قدير... وسع كل شي علما اين هدف خلقت است، محكم است، خلقت بيهدف نيست، پوچ هم نيست آنهايي كه شكي در خالق دارند زندگي را پوچ ميدانند. اما قرآن كريم با آيات ثابت ميكند، انسان را به اين علم ميرساند كه زندگي با هدف است وهدف رشد انسان است، فلاح انسان است. انسان برسد به جايگاهي كه خداوند براي آن آفريده است و آن هم بهشت جاويدان است.
- انسان بايد مقررات الهي را بداند، حلال و حرام راهنماييهاي پيغمبران كه در خط او هستند وما در محضر پروردگار هستيم، به خداي با عظمت ميگويد به تو بندگي ميكنم، تو خداي مني تو.
- اينكه خدا هست خدا، چه كار ميكند؟ همين شناختها درباره خدا، انسان را به اين حال ميرساند و قبل از بهشت موعود دنيا را هم براي او بهشت گونه ميكند بلكه از بهشت بالاتر است.
- پايه همهي اصول عقايد، قرآن است كه بايد خواند براي همه مسلمانان لازم است روزي 50 آيه (طبق روايت حضرت علي عليه السلام) بخوانيم، قرآن پيماني است كه خداوند با بندگانش دارد.
- اينكه انسان در اين مورد شك كند كه آيا خدايي هست؛ فاطرالسموات... كدام خدا، خدايي كه از نيستي آسمان و زمين را وجود داده است. كسي كه در طلوع آفتاب شك كند، كسي كه در رفتن شب و روز شك كند حق دارد در خدا هم شك كند.
- خلق السموات و الارض بالحق؛ آسمان و زمين را به حق آفريده است يك دقيقه اين طرف و آن طرف نميشود. اين چيست؟ آيا تصادفي است، اين بارش و رويش، اينها آيا خودبهخود است يا كسي غير از خداست؟
به حرص قاطع.... فاطرالسموات والارض؛ او طعام ميكندو اطعام نميشود آنچه در آسمان و زمين است دَهَن باز كرده از كسي كه ميخواهد فقط اوست نه غيراو، مورچه را غير خدا كسي نيست اطعام بدهد. اين خداست.
- البته خدايي كه عالم است، حكيم است، مدبر است، آگاه است، بيدار است، آيه است داريم كه : لا تأخذه و لا نوم نه چرتش ميگيرد نه خوابش ميگيرد، از اوست آنچه در شب و روز ساكن است، نفس كش نيست. و همين مقدار كه انسان خدا را با علم، تدبير، مديريت و آگاهي بداند زندگي براي او گوارا ميشود.
- وقتي انسان خدا را به تدريج شناخت به آگاهياش به مديريتاش اين آگاه ميشود الا بذكرالله تطمئن القلوب؛ دلها فقط با خدا آرامش ميگيرد و الا دشمنان، بعضي از خوديها، و... همه اثر باعث اضطراب و نگراني است. فقط با ياد خداست انسان را آرامش ميگيرد. خود را بنده خدا بداند و اين را تكرار كند: اياك نعبد و اياك نستعين؛ اياك نعبد و اياك نستعين....؛ به تو بندگي ميكنم و تنها از تو ياري ميخواهم. به تو بندگي ميكنم، به خداي با عظمت ميگويد: تو خداي مني در محضرش هستيم.
- انسان همه چيز را از خدا ببيند.
- هدف در خط خدا بودن و بندگي خدا، ذكر خدا، دائم به ياد خدا بودن است.
- عالم محضر اوست همه از خداست هيچكس جز خدا نزديكتربه انسان نيست، اگر انسان به اينجا برسد آنوقت به لقاءالله ميرسد دنيا برايش بهشت ميشود (بهشت دنيا) قبل از بهشت موعود.
- مديريت عالم با خداست.
- انسان وظيفه خود را انجام دهد؛ امربه معروف و نهي از منكر، به فكر اصلاح مفاسد جامعه بودن، نماز، عبادت، خوردن، نوشيدن و... .
- بايد خوردن و نوشيدن براي رضاي خدا باشد، رها شدن از نفسانيات.
- اگر خواستههاي انسان جنبه مادي، نيازهاي دنيوي باشد از خداوند، مراتب را پايينتر ميآورد.
- پروردگار آسمان و زمين و آنچه بين اينهاست، رب السموات و الارض و ما بينهما الرحمن، خدايي كه رحمتش همه را فراگرفته.
بحثي پيرامون قرآن كريم از آثار و بیانات حضرت آيت الله سید جوادسید فاطمي دام ظله:
قرآن عهد خداوند با بندهاش است، قرآن را بايد تا خواند حلال و حرامش، حقوق زن، فرزند، و غيره را بدانيم.
طبق حديث حضرت علي(ع): برهر مسلماني واجب است روزي پنجاه آيه از قرآن را بخواند.
- كتابهاي آسماني از قيوم ميآيد چون قيم عالم است، لذا بايد كتابي بفرستد والا هرجومرج ميشود، لذا كتاب را فرستاد تا حق از باطل روشن شود «نزل عليك الكتاب»
آيات قرآن هريك صندوقچهاي از معارف الهيه است با بيان، توضيح و تفسير اهل بيت عليهم السلام
- قرآن تكهتكه آمده، تا در دلها بنشيند چراغ قرآن است.
- اشارات قرآن قسمت مهم اين كتاب كريم است:
قرآن در خيلي جاها با اشارات سخن گفته در سوره مباركه شمس با اشاره سخن گفته. در اين سوره مباركه كه جلو انداختن فجوربر تقوي همين معنا را ميرساند: (فالهما فجورها و تقويها- آيه 8)
- بعضاً در قرآن در يك آيه حقايق زندگي انسان را از اول تا آخر ترسيم كرده. آيه 185 آلعمران دقت كنيد: « هركس چشنده مرگ است و شما پاداش خود را به طور كامل در قيامت خواهيد گرفت، كسي كه( توانست از آتش دروني رهيده و از فجور و اسارت خود خلاص شود) در بهشت درآيد پيروز شده است و زندگي دنيا چيزي جز متاع فريب نيست.
قرآن آسان است،قرآن كريم پايه و اساس درس ما است
فهم و درك قرآن همانقدر سهل و آسان است كه عرب درس نخوانده در محضر رسولخدا(ص) با يكبار شنيدن آيات ميفهميد و عقيده ميكرد و متعهد به اجراي دستوراتش ميشد، در جائيكه ابهام به نظرش ميرسيد يا در آيات متشابه، كلام رسولخدا(ص) توضيح و تفسير ميكرد در زمان ائمه اطهار عليهمالسلام نيز به همان كيفيت كلمان آن حضرت را مردم كوچه و بازار كه اكثر آنها درس نخوانده بودند ميگرفتند و نقل حديث ميكردند كسي اگر كمترين آشنايي با روايات و راويان احاديث كه همان اصناف، خياط، حداد، عطار، بزاز، طحان بودند داشته باشد اين را خوب ميفهمند. اما غيرعرب زبان مانند ما ايرانيها، طبق تحقيقي كه به عمل آمده بهترين راه براي يادگيري زبان خارجي خواندن متن و روزنامههايي به زبان مورد نظر ميباشد و خوشبختانه مسلمانان دنيا در هر زباني متعهد هستند كه قرآن بخوانند حداقل در هر روز پنجاه آيه.
در وصيتنامه حضرت اميرالمؤمنين به فرزندش در اين باره چنين آمده:
انسان ناآرام و بيثبات است پيوسته از عوارض داشتنيها و نداشتنيها رنج ميبرد فقط درس انبياء است كه او را در حال (داشتن و نداشتن) آرام و تثبيت مينمايد و به خطاب: « يا ايَّتها النَّفسُ المُطمئنَّه اِرْجعي اِلي ربك راضيه مَرضيه فَادخُلي في عبادي و اُدخُلي جَنَّتي » (سوره فجر/آيه 30) مشرف مينمايد.
هان اي نفس مطمئنه، به سوي پروردگارت كه تو از او خشنودي و او از تو خشنود است بر گرد و در زمره بندگان من درآي و به بهشت من وارد شو.
انسان در آتش است شعلههاي حرص و آزش همواره او را كَبَد و زحمت و تعب قرار داده خود و ديگران را عذاب ميدهد و ميسوزاند سوره مباركه « البلد» است كه به راه آرامش هدايت ميكند و عذاب رنج و تعب را از او بركنار نموده و منشأ خيروبركت در زمره (اُولئكَ اَصحاب المَيمَنه 20 البلد) قرار ميدهد.
خلاصه فقط درس قرآن است، اخلاق قرآن، بهداشت
قرآن، تاريخ قرآن، اقتصاد قرآن، احكام قضائي قرآن، كسب تجارت قرآن، حلال و حرام قرآن روانشناسي قرآن، جنگ و صلح قرآن، بايد و نبايدهاي قرآن است كه حل مشكلات بشريت را كفايت مينمايد.
مطالب مرتبط
عناوین اصلی سایت
حدیث روز
نماز، پایه و ستون دین شماست.